یزدیون
[یَ دی یو] (اِخ) جِ یزدی. یزدیها. جماعتی از محدثانند. (یادداشت مؤلف).
یزدیون
[یَ دی یو] (اِخ) جِ یزدی. یزدیها. جماعتی از محدثانند. (یادداشت مؤلف).
یزش
[یَ زِ] (اِمص) عبادت. پرستش. (یادداشت مؤلف). صورت جدید یزشن مانند پاداش و پاداشن، کنش و کنشن، که نون آخر حذف میشود. و رجوع یه یزشن شود.
یزش
[یَ زِ] (اِمص) عبادت. پرستش. (یادداشت مؤلف). صورت جدید یزشن مانند پاداش و پاداشن، کنش و کنشن، که نون آخر حذف میشود. و رجوع یه یزشن شود.
یزش خوان
[یَ زِ خوا / خا] (نف مرکب)یزیش خوان. ورفان و شفیع و شفاعت کننده و پیشوای بزرگ مغان. (ناظم الاطباء). موبدی که دعا و نماز او خواند در آتشگاه. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یزش و یزشن شود.
یزش خوان
[یَ زِ خوا / خا] (نف مرکب)یزیش خوان. ورفان و شفیع و شفاعت کننده و پیشوای بزرگ مغان. (ناظم الاطباء). موبدی که دعا و نماز او خواند در آتشگاه. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یزش و یزشن شود.
یزشگاه
[یَ زِ] (اِ مرکب) نمازگاه و عبادتگاه و نمازخانه. (از ناظم الاطباء).
یزشگاه
[یَ زِ] (اِ مرکب) نمازگاه و عبادتگاه و نمازخانه. (از ناظم الاطباء).
یزشن
[یَ زِ] (اِمص) دعا. عبادت. ورد. (یادداشت مؤلف) : ما ششگانهء دیگر یزشن ها و نیرنگها که در دین از بهر این کار گفته است بجای آوریم. (مقدمهء ارداویرافنامه، ترجمهء قدیم).
- یزشن کردن؛ دعا کردن. ورد خواندن : و ویراف را بر آن تخت نشاندند و روی بند بر وی...
یزشن
[یَ زِ] (اِمص) دعا. عبادت. ورد. (یادداشت مؤلف) : ما ششگانهء دیگر یزشن ها و نیرنگها که در دین از بهر این کار گفته است بجای آوریم. (مقدمهء ارداویرافنامه، ترجمهء قدیم).
- یزشن کردن؛ دعا کردن. ورد خواندن : و ویراف را بر آن تخت نشاندند و روی بند بر وی...
یزشنی
[یَ زِ] (ص نسبی) الهی و ربانی. (ناظم الاطباء). || (اِ) پرستش. عبادت. (یادداشت مؤلف). || (اِخ) نام نسک هفدهم از کتاب زند. (ناظم الاطباء).
یزشنی
[یَ زِ] (ص نسبی) الهی و ربانی. (ناظم الاطباء). || (اِ) پرستش. عبادت. (یادداشت مؤلف). || (اِخ) نام نسک هفدهم از کتاب زند. (ناظم الاطباء).
یزغند
[یَ غَ] (اِ) سگ شکاری. (ناظم الاطباء). || نام درختی. (ناظم الاطباء). مصحف بزغند است. (یادداشت مؤلف). || فریاد سیاه گوش. (ناظم الاطباء). مصحف زغند است. (یادداشت مؤلف).
یزغند
[یَ غَ] (اِ) سگ شکاری. (ناظم الاطباء). || نام درختی. (ناظم الاطباء). مصحف بزغند است. (یادداشت مؤلف). || فریاد سیاه گوش. (ناظم الاطباء). مصحف زغند است. (یادداشت مؤلف).
یزقل
[یَ قَ / یِ قِ] (اِخ) نامی از نامهای مردان یهود: ملایزقل. (یادداشت مؤلف). حزقیل. رجوع به ملایزقل شود.
یزقل
[یَ قَ / یِ قِ] (اِخ) نامی از نامهای مردان یهود: ملایزقل. (یادداشت مؤلف). حزقیل. رجوع به ملایزقل شود.
یزک
[یَ زَ] (اِ) جمع قلیل و مردم کمی را گویند که در مقدمه و پیش پیش لشکر به راه روند تا از سپاه خصم باخبر باشند و به ترکی قراول خوانند. (از فرهنگ جهانگیری) (از غیاث) (از برهان) (از آنندراج). پیشقراول و مقدمه الجیش. (ناظم الاطباء). مقدمه: قدامی الجیش؛ یزک...
یزک
[یَ زَ] (اِ) جمع قلیل و مردم کمی را گویند که در مقدمه و پیش پیش لشکر به راه روند تا از سپاه خصم باخبر باشند و به ترکی قراول خوانند. (از فرهنگ جهانگیری) (از غیاث) (از برهان) (از آنندراج). پیشقراول و مقدمه الجیش. (ناظم الاطباء). مقدمه: قدامی الجیش؛ یزک...
یزک دار
[یَ زَ] (نف مرکب) سردار پیشقراولان و رئیس پاسبانان. (ناظم الاطباء). سالار و رئیس فوج. (آنندراج). سردار فوج. طلیعه. (غیاث) :
یزکداری ز لشکرگاه خورشید
عنان افکند بر برجیس و ناهید.نظامی.
کمین سازان محنت برنشستند
یزکداران طاقت را شکستند.نظامی.
برون شد یزکدار دشمن شناس
یتاقی کمر بست بر جای پاس.نظامی.
و رجوع به یزک شود.
یزک دار
[یَ زَ] (نف مرکب) سردار پیشقراولان و رئیس پاسبانان. (ناظم الاطباء). سالار و رئیس فوج. (آنندراج). سردار فوج. طلیعه. (غیاث) :
یزکداری ز لشکرگاه خورشید
عنان افکند بر برجیس و ناهید.نظامی.
کمین سازان محنت برنشستند
یزکداران طاقت را شکستند.نظامی.
برون شد یزکدار دشمن شناس
یتاقی کمر بست بر جای پاس.نظامی.
و رجوع به یزک شود.