یازجی
[زِ] (اِخ) حبیب بن ناصیف (1833-1870). پسر بزرگ ناصیف مذکور و عالم به زبانهای فرانسوی و ایتالیائی و یونانی و انگلیسی و ترکی. وی مترجمی زبردست بود. (از معجم المطبوعات ج2 ستون 1931).
یازجی
[زِ] (اِخ) ورده. دختر ناصیف یازجی (1838 - 1924). شاعر بود و دیوانش چاپ شده است. (از معجم المطبوعات ج2 ستون - 1939).
یازجی
[زِ] (اِخ) ابراهیم بن ناصیف (1847 - 1906 م. 1263 - 1324 ه ق.) ادیب وشاعر بود و عبری و سریانی و فرانسوی می دانست و از نویسندگان طراز اول عصر خود بشمار می رفت. (از اعلام زرکلی ج1 ص25). رجوع به معجم المطبوعات ج2 ستون 1927 شود.
یازجی
[زِ] (اِخ) خلیل بن ناصیف (1856-1889 م، 1273-1306 ه . ق.) شاعر و ادیب بود و دیوانش با نام «نسمات الاوراق» چاپ شده است. (از اعلام زرکلی ج1 ص299). رجوع به معجم المطبوعات ج2 ستون 1932 شود.
یازدن
[زِ دَ] (مص) مخفف یازیدن. (برهان). رجوع به یازیدن شود.
یازده
[دَهْ] (عدد، ص، اِ)(1). ده بعلاوهء یک. عدد بین ده و دوازده. احد عشر. احدی عشره. احدی عشر : اَنَا اکره بیع ده دوازده ده یازده. (منسوب به حضرت صادق ع).
چون شمردم یازده منزل ز راه روزگار
منزلی دیدم مبارک وز منازل اختیار.معزی.
- یازده در؛ کنایه از یازده منفذ و مجری...
یازدهم
[دَ هُ] (عدد ترتیبی مرکب، ص نسبی) عدد ترتیبی برای یازده. در مرتبهء میان دهم و دوازدهم.
یازدهمین
[دَ هُ] (ص نسبی، اِ) عدد ترتیبی برای یازده. یازدهم. در مرتبهء میان دهمین و دوازدهمین.
یازر
[] (اِخ) نام محلی است و در جهانگشای جوینی (ج1 ص118) در ردیف ابیورد و نسا وطوس و جاجرم و جوین و بیهق و جز آنها آمده است. در نسخهء چاپی نزهه القلوب (ص159) بازر و نسخه بدل آن یازر است. رجوع به نزهه القلوب و نیز جهانگشای جوینی ج2...
یازری
[] (ص نسبی) منسوب به یازر و روحی یازری شاعر(1) معاصر امیر علیشیر نوائی نیز منسوب بدانجاست. رجوع به روحی یازری شود.
(1) - رجوع به مجالس النفائس امیر علیشیر شود.
یازش
[زِ] (اِمص) اسم مصدر از یازیدن. قصد و آهنگ و اراده. (برهان) (آنندراج). تمایل. توجه. گرایش. (یادداشت مؤلف) :
نه دراز و دراز یازش او
امل خصم را کند کوتاه.
ابوالفرج رونی (از فرهنگ سروری).
|| حرکت و جنبش. (رشیدی) (سروری). || نمو و بالیدگی. (برهان) (آنندراج). || درازی. (برهان) (آنندراج) (سروری). || تمطی....
یازع
[زِ] (ع ص) زجر و سرزنش کننده. (آنندراج). مردم قبیلهء هذیل بجای وازع یازع خوانند. (منتهی الارب). لغتی در وازع در میان هذیل یعنی زاجر. (از اقرب الموارد). و رجوع به وازع شود.
یازغلامی
[] (اِخ) یکی از لهجه های زبان فارسی است. (مقدمهء فرهنگنامهء جدید بقلم دکتر معین ص4).
یاز کردن
[کَ دَ] (مص مرکب) یازیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
به میدان بر فلک گر یاز کردی
کمر شمشیر جوزا باز کردی.
نزاری قهستانی.
یازگلدی
[گَ] (اِخ) ده کوچکی است از بخش مراوه تپهء شهرستان گنبدقابوس. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج3).
یازن
[زَ] (اِخ) دهی است از دهستان اشگور تنکابن شهرستان تنکابن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج3).
یازند
[زَ] (اِ) شکل و هیأت. (برهان) (آنندراج).
یازندگی
[زَ دَ / دِ] (حامص) حالت و چگونگی یازنده. تمطی. تمدد. کش و قوس :و اما کسلانی و خویشتن کشیدن و یازندگی که آن را التمطی گویند... (ذخیرهء خوارزمشاهی). در تاج المصادر بیهقی تمطی «خویش یازیدن و خرامیدن» معنی شده است. رجوع به تمطی شود.
یازنده
[زَ دَ / دِ] (نف) بقصد کاری دست درازکننده. (غیاث اللغات) (آنندراج). قصد و آهنگ و اراده کننده. (برهان). قصدکننده. (سروری) :
وزان پس چنین گفت بهرام را
که هر کس که جویا بود کام را
چو در خور بجوید بیابد همان
دراز است یازنده دست زمان.فردوسی.
هر سعادت کز وجود سعداکبر فایض است
سوی ذات...
یازور
(اِخ) شهرکی است در سواحل رمله از اعمال فلسطین در شام که وزیر مصریان ملقب به قاضی القضاه ابومحمد حسن بن عبدالرحمن یازوری بدان منسوب است وی مردی باهمت و مورد مدح و ستایش بود. همچنین احمدبن محمد بن بکر رملی ابوبکر قاضی یازوری فقیه از حسن بن علی یازوری...