یاساور
[وُ] (ترکی، اِ) صف آرایی. (فرهنگ و صاف از آنندراج).
یاستی بلاغ
[بُ] (اِخ) دهی است از بخش آوج شهرستان قزوین. 473 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
یاستی بلاغ
[بُ] (اِخ) دهی است از بخش قیدار شهرستان زنجان 119 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
یاستی قلعه
[قَ عَ] (اِخ) دهی است از بخش ماه نشان شهرستان زنجان. 371 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج4).
یاسج
[سِ / سُ] (اِ) تیر پیکان دار و بعضی گفته اند تیری است که پادشاهان نام خود را بر آن نویسند و یاسُچ هم آمده است. (برهان). تیر. (جهانگیری). تیر دوکارده. (غیاث). نوعی است از تیر و در فرهنگ. (جهانگیری). بضم سین به معنی مطلق تیر گفته و یاسیج باضافهء...
یاسچ
[سُ] (اِ) یاسج. رجوع به یاسج شود.
یاسدی بلاغ
[بُ] (اِخ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان اردبیل در 17000 گزی جنوب اردبیل و 4000 گزی شوسهء خلخال به اردبیل با 98 تن سکنه محصول غلات و حبوبات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
یاسدی کندی
[کَ] (اِخ) دهی است از دهستان آجرلو بخش مرکزی شهرستان مراغه. در هفتاد هزارگزی جنوب خاوری مراغه با 441 سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
یاسر
[سِ] (ع ص) شترکش که گوشت بهره بهره کند. (از منتهی الارب) (آنندراج). شترکش. (ناظم الاطباء). کشندهء شتر. جزار. (از اقرب الموارد). || قسمت کنندهء جزور قمار. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آنکه جزور قمار را تصدی می کند. (از اقرب الموارد). || قمارباز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)....
یاسر
[سِ] (اِخ) خادم هارون الرشید و کسی است که به فرمان هارون جعفر برمکی را بقتل رسانید. رجوع به حبیب السیر جزو سوم از مجلد دوم و معجم الادباء ج2 ص167 و دستورالوزراء ص52 و 53 شود.
یاسر
[سِ] (اِخ) کوهی است در منازل ابی بکربن کلاب که آن را یا سره خوانند سری بن حاتم گوید :
لقد کنت اهوی یاسر الرمل مره
فقد کاد جنی یاسرالرمل یذهب.
(معجم البلدان و تاج العروس).
یاسر
[سِ] (اِخ) ابن احمد شمید. احمد شُمَید حلبی را دو پسر بود یکی به نام ناصر و دیگر موسوم به یاسر و آنها به رستمدار مازندران آمدند پسر نخستین در «نور» اقامت گزید و یاسر در «گلیجان». و خاندان خلعتبری خود را از اخلاف احمد مزبور دانند و در وجه...
یاسر
[سِ] (اِخ) ابن النصر قاضی نیشابور بوده است. صاحب تاریخ بیهق ذیل ترجمهء احوال (محمدبن سعید البیهقی معروف بمحم) آرد: و از اشعار معروف او این ابیات است که قاضی نیشابور یاسربن النصر را در آن بنکوهد :
قد کان غرثان فتمت کسره
و کان عریان فتم و بره.
(تاریخ بیهق ص156).
یاسر
[سِ] (اِخ) ابن بلال مکنی به ابوالفرج وزیر. یاقوت ذیل ترجمهء احوال نصربن عبدالله بن مخلوف آرد: و به یمن رهسپار شد و در سال 563 به شهر عدن رفت و در آنجا ابوالفرج یاسربن بلال وزیر را مدح کرد. (معجم الادبا ج7 ص211 س13).
یاسر
[سِ] (اِخ) ابن تنعم یکی از ملوک یمن است و ابوریحان در نسب او آرد: هواسعدبن عمروبن ربیعه بن مالک بن صبیح بن عبدالله بن زیدبن یاسربن تنعم الحمیری. (آثار الباقیه ص40). و رجوع به یاسر نیعم شود.
یاسر
[سِ] (اِخ) ابن ذی الاذعار. ابن خلدون گوید: مسعودی گفته است که ذوالاذعار از ملوک تبابعهء یمن پیش از افریقش بن قیس بن صیفی بود و در عهد سلیمان علیه السلام با مغرب جنگید و بر آن بلاد دست یافت و همچنین آورده است که یاسر پسر ذوالاذعار پس از...
یاسر
[سِ] (اِخ) ابن سوید جهنی صحابی است. (تاج العروس) (از منتهی الارب). رجوع به الاصابه جزء 5 ص 333 شود.
یاسر
[سِ] (اِخ) ابن عامر کنانی مذحجی عنسی، مکنی به ابوعماربن یاسر معروف و خود نیز از صحابه و از نخستین کسانی بود که اسلام پذیرفت. رجوع به اعلام زرکلی چ 2 ج9 ص153 و الاصابه ج6 ص332 و صفه الصفوه ج1 ص228 و امتاع الاسماع ج1 ص19 و 315 و...
یاسر
[سِ] (اِخ) ابن عمار از بزرگان سیستان بوده است. در تاریخ سیستان ذیل عنوان «اکنون یاد کنیم بعضی نامهای ایشان که از پس اسلام بزرگ گشتند و مردمان ایشان را بدانستند به فضل» آمده است: و زهیر نعیم و عفان بن محمد و عثمان عفان و ابوحاتم السجستانی و... و...
یاسر
[سِ] (اِخ) ابن عمار صحابی است. عنسی پدر عمار از یمن آمده و با ابوحذیفه بن مغیره مخزومی هم سوگند شد و مادر وی را که سمیه نام داشت و او را ام عمار میگفتند به زنی گرفت... (تاج العروس).