وشته
[] (اِخ) دهی جزو دهستان وسط بخش طالقان شهرستان تهران. کوهستانی و سردسیری است. سکنهء آن 667 تن. آب آن از چشمه و رود خودکاوند و محصول آنجا غلات دیمی و آبی، سیب زمینی، میوه جات مختلفه و شغل اهالی زراعت است. عده ای برای تأمین معاش به مازندران رفته...
وشته
[] (اِخ) دهی جزو دهستان رودبار بخش معلم کلایهء شهرستان قزوین. کوهستانی و سردسیری است. سکنهء آن 782 تن. آب آن از رودخانهء گرین. محصول آنجا غلات، بنشن، پنبه، گردو و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان کرباس بافی است. راه مالرو دارد. عده ای از ساکنان از طایفهء...
وشتیدن
[وَ دَ] (مص) سوت زدن و صفیر زدن برای آب خوردن اسب. (ناظم الاطباء). رجوع به وَشْت شود.
وشتیدن
[وُ دَ] (مص) رقصیدن و رقاصی کردن. (فرهنگ فارسی معین).
وشج
[وَ] (ع مص) به هم درشدن. (تاج المصادر بیهقی). در هم پیچیده شدن شاخه های درخت. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || در هم پیوستن خویشی و قرابت دو کس با هم. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
وشج
[وُ] (معرب، اِ)(1) معرب وشک است که صمغ نبات بدران باشد، و بدران گیاهی است مانند ترب. (برهان) (ناظم الاطباء) (از آنندراج).
(1) - وشق، و یقال له اشق، و یقال اشج و وشج، و هو لزاق الذهب، و هو صمغ الکلخ، و یقال له بعجمیه الاندلس الغته. (حاشیهء برهان قاطع...
وشح
[وُ / وُ شُ] (ع اِ) اوشحه. وشائح. جِ وشاح [ وِ / وُ ] . (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به وشاح شود.
وشحاء
[وَ] (ع ص) گوسفند گردن و سینه سپید. (ناظم الاطباء) (آنندراج). گوسفند سیاه ملون به سفیدی. (اقرب الموارد).
وشخ
[وَ] (ع ص) هیچکاره و سست. (منتهی الارب) (آنندراج). ردی و هیچکاره و سست. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || (اِ) زنبیل از برگ خرما که در وی خرما نهند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
وشخه
[وَ شَ خَ] (ع اِ) هرچه از برگ خرما بافند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد).
وشر
[وَ] (ع مص) به اره بریدن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج). بریدن چوب به اره. (تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد). || تیز و تنک کردن دندان را. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). روشن و تنک کردن دندان. (تاج المصادر بیهقی).
وشر
[وُ شُ] (ع اِمص) خوبی و تیزی دندان، خلقی باشد یا جعلی. (منتهی الارب) (آنندراج). تیزی و تنکی دندان و دندانهای داس. (ناظم الاطباء). لغتی است در اشر. (اقرب الموارد).
وشرک
[وَ رَ] (اِ) ورشک. جامه و پارچه و کیسه ای را گویند که دارو در آن بندند و کنند، و ورشک هم به نظر آمده است. (آنندراج). رجوع به ورشک شود.
وشز
[وَ] (ع ص، اِ) شتر توانا بر سیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). || جای بلند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || آنکه بر وی تکیه کنند و به وی پناه گیرند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || (اِمص، اِ) سختی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || سختی زندگانی. (منتهی الارب)...
وشظ
[وَ] (ع مص) درپیوستن و آمیزش نمودن گروهی اندک با دیگران. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد): وشظ القوم الینا؛ درپیوستند به ما و آمیزش نمودند و ایشان اندک اند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || فانه و میخ در بن دستهء تبر و تیشه زدن تا تنک و استوار گردد....
وشع
[وَ] (ع مص) درآمیختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || برشدن بر کوه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || برآمدن سپیدی موی بر سر. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || برآمدن گیاه سبز از بن گیاه خشک. (از اقرب الموارد). || (اِ) شکوفهء...
وشع
[وُ شُ] (ع ص) خانهء تننده. (منتهی الارب). خانهء عنکبوت. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). بیت العنکبوت. (المنجد) (از اقرب الموارد).
وشغ
[وَ] (ع ص) اندک. قلیل. (از اقرب الموارد). || (مص) انداختن کمیز را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
وشفنگ
[وَ فَ] (اِ) رستنی است، و آن را خرفه نیز گویند. (برهان). و در فارسی پرپهن نام دارد و فرفنج معرب آن است. (آنندراج). به عربی فرفخ نامند. (برهان). خرفه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین).
وشق
[وَ] (ع مص) قدید کردن گوشت را. || نیزه زدن. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || شتافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || (اِ) چراگاه متفرق و پراکنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).