وسن
[وَ سَ] (ع اِ) حاجت و نیاز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). گویند: ما هو من همی و من وسنی. ج، اوسان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || خواب سبک. (مهذب الاسماء). گرانی خواب یا اول آن یا پینکی و غنودگی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). وَسَنه. وَسْنه. سِنه. (منتهی الارب) :
آتش اندر دلم بسوخته صبر
آب از دیدگان ببرده وسن.مسعودسعد.
خوب است مرا کار به هر جا که تو باشی
بیداری من با تو خوش است و وسن من.
منوچهری.
چرا نگرید چشم و چرا ننالد تن
کز این برفت نشاط و از آن برفت وسن.
مسعودسعد.
گفت پیغمبر که خسبد چشم من
لیک کی خسبد دلم اندر وسن؟مولوی.
- بی وسن؛ بی خواب :
رسم ناخفتن به روز است و من ازبهر تو را
بی وسن باشم همه شب روز باشم باوسن.
منوچهری.
|| (مص) بیهوش شدن از بوی بد چاه و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و بیهوش شدن از دم چاه. (المصادر زوزنی). || گرفتن کسی را تنگی خواب یا اول آن یا پینکی. (اقرب الموارد). گران خواب گردیدن. (ناظم الاطباء).
آتش اندر دلم بسوخته صبر
آب از دیدگان ببرده وسن.مسعودسعد.
خوب است مرا کار به هر جا که تو باشی
بیداری من با تو خوش است و وسن من.
منوچهری.
چرا نگرید چشم و چرا ننالد تن
کز این برفت نشاط و از آن برفت وسن.
مسعودسعد.
گفت پیغمبر که خسبد چشم من
لیک کی خسبد دلم اندر وسن؟مولوی.
- بی وسن؛ بی خواب :
رسم ناخفتن به روز است و من ازبهر تو را
بی وسن باشم همه شب روز باشم باوسن.
منوچهری.
|| (مص) بیهوش شدن از بوی بد چاه و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و بیهوش شدن از دم چاه. (المصادر زوزنی). || گرفتن کسی را تنگی خواب یا اول آن یا پینکی. (اقرب الموارد). گران خواب گردیدن. (ناظم الاطباء).