ورکار
[وَ] (اِ) هر میوه که درخت ندارد و بوته و بیاره دارد همچو خربوزه و هندوانه و خیار و کدو و بادنجان و مانند آن. (ناظم الاطباء) (برهان). رستنی که تنه ندارد. (آنندراج). || به اصطلاح لوطیان موضع مخصوص زنان. (آنندراج). || (ص مرکب) در کار و مشغول به کار....
ورکاک
[وَ] (اِ) مرغی است درنده که آن را شیرگنجشک خوانند و بعضی گویند مرغ مردارخوار. (برهان). مرغی است که آن را شیرگنجشگ گویند و بعضی مردارخوار را گفته اند که کرکس باشد. (انجمن آرا). مرغی است مردارخوار مهتر از باز و منقارش راست بود. (اسدی). و به تازی صرد گویند....
ورکاکوج
[وَ] (اِ) انگشت شکسته. (ناظم الاطباء).
ورکالوج
[وَ] (اِ) انگشت شکسته. (ناظم الاطباء). رجوع به مدخل قبل شود.
ورکان
[وِ] (ع اِ) آنچه متصل بیخ باشد از بن و تنهء درخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
ورکانه
[وَ نَ] (ع ص) زن کلان سرین. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
ورکبار سفلی
[] (اِخ) دهی جزو دهستان مزدقانچای بخش نوبران شهرستان ساوه، در 2 هزارگزی راه عمومی. سکنهء آن 136 تن است. آب آن از قنات و رودخانهء مزدقان تأمین می شود. محصول آنجا غلات، بنشن، پنبه و باغات و شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه و جاجیم بافی است....
ورکبار علیا
[] (اِخ) دهی جزء دهستان کوهپایهء بخش نوبران شهرستان ساوه، در 15هزارگزی راه عمومی واقع است. سکنهء آن 568 تن است. آب آن از چشمه و زه آب رودخانهء محلی تأمین می شود. محصولات آنجا غلات، بنشن، بادام، انگور، گردو، دیمی، عسل و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله...
ورکتا
[وَ کَ] (هزوارش، اِ)(1) بر وزن کربلا به لغت زند و پازند استخوان را گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
(1) - هزوارش: v(a)rk(a)ta، پهلوی: ]astak asta ] به معنی استخوان. (حاشیهء برهان چ معین، از یونکر ص76).
ورکردن
[وَ کَ دَ] (مص مرکب) گرد کردن. برداشتن. بارکردن: که که ورکردن؛ برکردن. || ستودن. || افراشتن و بلند کردن. || برکندن. برکشیدن. از بیخ کندن. برانداختن. || تکیه کردن. || سوختن و آتش افروختن. (ناظم الاطباء).
ورکرده
[وَ کَ دَ / دِ] (ن مف مرکب)آتش افروخته. (ناظم الاطباء). || گردکرده. فراهم آورده.
ورکرود
[] (اِخ) دهی جزو دهستان دودانگهء بخش ضیاءآباد شهرستان قزوین. در 6 هزارگزی راه عمومی واقع است. سکنهء آن 501 تن و آب آن از چشمه و رودخانهء اورنقاش تأمین می شود. محصول آنجا غلات، کشمش، بادام، گردو و شغل اهالی زراعت، قالی و گلیم بافی است. راه مالرو دارد...
ورکش
[وَ کَ] (اِخ) دهی جزو دهستان وسط بخش طالقان شهرستان تهران. در 5 هزارگزی راه عمومی واقع است. کوهستانی و سردسیری و سکنهء آن 405 تن است. آب آن از چشمه سار و رود محلی تأمین می شود. محصول آنجا غلات دیمی، آبی، عسل، لبنیات و شغل اهالی زراعت، گله...
ورکشیدن
[وَ کَ / کِ دَ] (مص مرکب)(در تداول عامیانه) به سوی بالا برآوردن پاشنهء خوابیدهء کفش را.
ورکک
[وَ کَ] (اِ) کرکس است که مردارخوار باشد. (آنندراج). بازی که مردار میخورد. (ناظم الاطباء).
ورکو
[وَ] (اِخ) ورکوه. نام شهری است که بر بالای کوه واقع شده است و از چهار طرف آن چشمه های آب روان است. (برهان). نام شهری است که اکنون به ابرقوه معروف است. (ناظم الاطباء). رجوع به ابرقوه شود.
ورکوه
[وَ] (اِخ) نام یکی از دهستانهای بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد است. این دهستان در خاور بخش واقع و محدود است از خاور به شهرستان بروجرد و قسمتی از سلسله جبال کوه پونه. از شمال به بخش سیلاخور منطقهء بروجرد. از جنوب به بخش زاغه. از باختر به دهستان مال...
ورکوه
[وَ] (اِخ) برکوه که شهری است از عراق عجم و ابرقو معرب آن است. (برهان) (از انجمن آرا). رجوع به ورکوه و ابرقوه شود.
ورکی
[وَ / وِ کا] (ع اِ) اصل خبر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج).
ورگا
[وَ] (اِ) دانهء سیاهی است که در گندم میباشد. (ناظم الاطباء).