واضح کردن
[ضِ کَ دَ] (مص مرکب)آشکار کردن. هویدا کردن. ایضاح: لحب الطریق لحباً، واضح و روشن کرد راه را. (منتهی الارب). || ثابت و روشن کردن. || از تیرگی و ابهام دور ساختن.
واضع
[ضِ] (ع ص) نهندهء چیزی در جائی. (آنندراج) (ناظم الاطباء). || سازنده. (ناظم الاطباء). بناکننده. || آفریننده. پیداکننده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
اختر سعدی و عالم ز فروغ تو منیر
واضع عقلی و گیتی ز نظیر تو عقیم.
سعدی (مجالس).
|| شارع و آنکه در میان مردمان وضع قانون می نهد. (ناظم الاطباء). ||...
واضع
[ضِ] (اِخ) روستائی در یمن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مخلافی است در یمن. (معجم البلدان).
واضعات
[ضِ] (ع ص، اِ) جِ واضعه. رجوع به واضعه شود.
واضع چهارکتاب
[ضِ عِ چَ کِ] (اِخ)حق تعالی که تورات بر موسی علیه السلام و زبور بر داود علیه السلام و انجیل بر عیسی (ع) و قرآن بر محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم نازل ساخت. (غیاث اللغات) (آنندراج).
واضعه
[ضِ عَ] (ع ص) مؤنث واضع. رجوع به واضع شود. || زن نابکار. (از اقرب الموارد). زن تباهکار سیاهنامه. (منتهی الارب) (آنندراج). زن فاجرهء تباهکار سیاهنامه. (ناظم الاطباء). || (اِ) مرغزار. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
واضی ء
[ضِءْ] (ع ص) پاکیزه. (از اقرب الموارد). پاکیزه روی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نیکو. ماهو بواضی ء؛ یعنی او پاکیزه نیست. (منتهی الارب).
وأط
[وَءْطْ] (ع مص) زیارت کردن قوم. || برانگیخته شدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || برانگیختن. (منتهی الارب).
واطاقتا
[قَ] (ع صوت مرکب) (مرکب از «وا»ی ندبه + منادای مندوب) وای : واطاقتا از حسرت متواتری که گرفتارش را نه در دل قراری ممکن و نه در دیده قراری متصور. (ترجمهء تاریخ یمینی ص442).
واطئه
[طِ ءَ] (ع ص) مسافر و راه سپر. (از اقرب الموارد). مسافران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسانی که راه می سپرند. (ناظم الاطباء). || راه پاسپرده. بسیار مسلوک. (آنندراج) (منتهی الارب). راه پاسپرده. (ناظم الاطباء). || (اِ) ریزه های افتاده از خرما. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم...
واطد
[طِ] (ع ص)(1) ثابت. (اقرب الموارد) (آنندراج). استوار. (ناظم الاطباء).
(1) - طادی مقلوب واطد است. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج).
وأطه
[وَءْ طَ] (ع اِ) مره است برای وأط یعنی یکمرتبه زیارت کردن قوم را. (از اقرب الموارد). || لجه ای از لجه های آب. (اقرب الموارد). || جای بلند از زمین. (از اقرب الموارد).
واعجباه
[عَ جَ] (ع صوت مرکب) (مرکب از «وا»ی ندبه + منادای مندوب) ای عجب. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). شگفتا. عجبا.
واعد
[عِ] (ع ص) نویددهنده. وعده دهنده: فرس واعد؛ اسب که نوید دهد رفتار بعد رفتار. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء).
- سحاب واعد؛ ابر بدان جهت که به باران وعده میدهد. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء).
- یوم واعد؛ روز که اول...
واعده
[عِ دَ] (ع ص) مؤنث واعد. رجوع به واعد شود: ارض واعده؛ زمین که نوید خبر دهد از گیاه و علف. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء).
واعدی
[عِ] (اِ) موعد و زمان مقرر. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس). در مأخذ دیگری دیده نشد.
واعر
[عِ] (ع ص) صعب. (اقرب الموارد). دشوار. (منتهی الارب) (آنندراج). سخت و مشکل. (ناظم الاطباء).
- جبل واعر؛ کوه سخت.
- مطلب واعر؛ مطلب دشوار. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
واعظ
[عِ] (ع ص) ناصح. (اقرب الموارد). پند دهنده. (آنندراج). اندرزگو. اندرز دهنده. نصیحتگو. نصیحت کننده. || مذکر. مسأله گو. مجلس گوی : استاد عبدالملک واعظ که از صلحاء ائمه بود و به مصالح خلق متکفل حکایت کرد. (ترجمهء تاریخ یمینی نسخهء چاپی ص 329).
اگر واعظ بود گوید که چون کاه
تو...
واعظ
[عِ] (اِخ) بکربن شاذان بن بکرالمقری، الواعظ مکنی به ابوالقاسم از محدثان است که از جعفر الخلدی و عبدالباقی ابن قانع و ابوبکر الشافعی و جز آنها استماع حدیث کرده و ابوالقاسم الازهری و ابومحمد الخلال و عبدالعزیز الازجی و جز آنها از وی روایت کرده اند. وی عابد و...
واعظ شروانی
[عِ ظِ شَرْ] (اِخ) نامش در سفینهء خوشگو سیدحسن و در تحفهء سامی سیدحسین آمده است. شاعری است که فیضی تخلص می کرده و صاحب سفینهء خوشگو دربارهء وی چنین آورده است: «صاحب فضل و کمال است. هنگام وعظ سخنور و خوش بیان بوده اکثر خطوط را خوش می نوشته...