واعظ قاینی
[عِ ظِ یِ] (اِخ) امیر سیدعلی بن سیدعابد از شعرای قرن نهم. (از فرهنگ سخنوران).
واعظ قزوینی
[عِ ظِ قَزْ] (اِخ) ملقب به رفیع الدین و گاهی به ملارفیع الدین و یا ملارفیع هم موصوف است. از علمای امامیه و از ادبا و شعرا و فضلای قرن یازدهم هجری است و در اشعار خود واعظ تخلص میکرد. در وعظ و خطابه سرآمد بوده است. وی از شاگردان...
واعظ کاشفی
[عِ ظِ شِ] (اِخ)(ملاحسین...) رجوع به کاشفی شود.
واعظ واسطی
[عِ ظِ سِ] (اِخ)شمس الدین محمد بن القاسم از مشاهیر شعراست که به عربی شعر می سروده و به سال 744 ه . ق. درگذشته است. (از قاموس الاعلام ترکی).
واعظون
[عِ] (ع ص، اِ) جمع واعظ است در حالت رفعی. رجوع به واعظ شود.
واعظ هروی
[عِ ظِ هِ رَ] (اِخ) شیخ نورالله واعظ هروی از وعاظ و شعرای قرن نهم. (از فرهنگ سخنوران).
واعظ هروی
[عِ ظِ هِ رَ] (اِخ) مولانا معین پسر مولانا محمد فرهی واعظ خوبی است و در ممالک خراسان وعظ او پیش عوام و خواص مرغوب ولیکن شخصی دیوانه سان است و مریدان او نیز بدین سانند و چون به دیوانگی شهرت گرفته هر سخن که میخواهد بر سر منبر می...
واعظی
[عِ] (ص نسبی) منسوب به واعظ.
واعظی
[عِ ظی ی] (اِخ) محمد بن احمدبن محمد بن خلف الواعظی البخاری مکنی به ابوالفضل. از محدثان است که از احمدبن علی الجباخانی(1) و ابوبکر احمدبن سلیمان العباداتی(2) و جز آنها روایت کرده و به سال 383 درگذشته است. (از لباب الانساب).
(1) - در اصل: «جباخانی». رجوع به لباب الانساب...
واعظی
[عِ] (اِخ) حکیم محمد بن محمد البلخی الواعظی مکنی به ابوبکر از شعرا و وعاظ بلخ است و اکثر اشعار او دربارهء توحید و فضایل صحابه و اوصاف یاران گزیدهء پیغمبر (ص) است. این چند بیت نموداری از اشعار وی است:
نی از زحل بدی و نه نیکی ز مشتری
هست این...
واعظین
[عِ] (ع ص، اِ) جمع واعظ است در حالت نصبی و جری. رجوع به واعظ شود.
واعقه
[عِ قَ] (اِخ) جائی است. (منتهی الارب) نام محلی است و در جمهره وعقه آمده است. (از معجم البلدان).
واعی
(ع ص) نگهدارنده. (غیاث اللغات) (آنندراج). نگهبان. حافظ. (از ناظم الاطباء). || والی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قیم: واعی الیتیم. || یادگیرنده. (غیاث اللغات) (آنندراج). || شنونده. (اقرب الموارد). گوش دهنده :
اذن مؤمن وحی ما را واعی است
آنچنان گوشی قرین داعی است.مولوی.
واعیه
[یَ] (ع ص) مؤنث واعی. حافظ و نگهبان. (غیاث اللغات). || نگاه دارنده و شنوا و شنونده. (منتهی الارب) (از آنندراج). شنوا. (ناظم الاطباء) :
گرچه ناصح را بود صد داعیه
پند را اذنی بباید واعیه.مولوی.
و رجوع به واعی شود. || فریاد و غیوکننده. (آنندراج). || (اِ) بانگ و فریاد. (منتهی الارب)....
واغارشاپات
(اِخ)(1) پایتخت قدیم ارمنستان که اکنون آن را اکمیادزن(2) گویند. به سال 491 م. انجمنی در آن تشکیل شد که در نتیجه ارمنستان با مجمع کالسدون قطع رابطه کرد و موافقت خود را با عقیده به این که حضرت عیسی دارای طبیعت واحد بوده است اعلام داشت ولی در حقیقت...
واغر
[غِ] (ع ص) خشمناک. (آنندراج). آن که سینهء وی پر از خشم و کینه باشد. (ناظم الاطباء).
واغره
[غِ رَ] (ع ص) مؤنث واغر. رجوع به واغر شود.
واغل
[غِ] (ع ص) آن که ناخوانده در مجلس شراب و طعام کسی درآید. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). طفیلی شراب. (دهار). طفیلی مجلس شراب. طفیلی. قرواش. شولقی. (از یادداشت مؤلف). || آن که در درخت و جز آن پنهان شود. (ناظم الاطباء). اسم فاعل از وغل. درآینده در چیزی...
واغل
[غِ] (اِ) غذای پخته و آماده. (ناظم الاطباء) (اشتنگاس). در مآخذ دیگر دیده نشد.
واغلطیدن
[غَ دَ] (مص مرکب) غلطیدن و بزیر افتادن. (ناظم الاطباء).