واصٍ
[صِنْ] (ع ص) نبت واصٍ؛ گیاه با هم نزدیک و درهم. (منتهی الارب). ارض واصیه النبات؛ ای متصله. (از اقرب الموارد).
واصب
[صِ] (ع ص) دائم. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط). همیشگی. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) : و لهم عذاب واصب. (قرآن 37/9). و له الدین واصباً. (قرآن 16/52). || دردناک. || خالص. (مهذب الاسماء).
واصب قندهاری
[صِ بِ قَ دِ] (اِخ)این نام در تذکرهء «صبح گلشن» و «روز روشن» و «شمع انجمن» واهب آمده و اصح به نظر میرسد. رجوع به واهب شود.
واصبه
[صِ بَ] (ع ص) مؤنث واصب. رجوع به واصب شود. || دشت سخت دور و دراز. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج).
واصف
[صِ] (ع ص) صفت کننده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). ستایشگر. (آنندراج). ستاینده. (ناظم الاطباء). مدح کننده : واصفان حلیهء جمالش به تحیر منسوب که ماعرفناک حق معرفتک. (گلستان).
واصف
[صِ] (اِخ) احمد افندی بغدادی شاعر عثمانی. وی قسمتی از تاریخ عثمانی را نوشته و به سال 1221 ه . ق. درگذشته است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 6).
واصف
[صِ] (اِخ) اندرونی، عثمان بک. شاعر عثمانی متوفی به سال 1240 ه . ق. (از قاموس الاعلام ترکی ج 6).
واصف
[صِ] (اِخ) حسین افندی شاعر از مردم استانبول متوفی به سال 1104 ه . ق. (از قاموس الاعلام ترکی ج 6).
واصف
[صِ] (اِخ) عبدالله افندی شاعر عثمانی متوفی به سال 1129 ه . ق. (از قاموس الاعلام ترکی ج6).
واصف
[صِ] (اِخ) مولوی معراج الدین از شعراست. برای آگاهی از شرح حال وی رجوع به «فرهنگ سخنوران» و «شمع انجمن» امیرالملک سید محمد بن حسن خان بهادر شود.
واصف ایرانی
[صِ فِ] (اِخ) میرزا محمدامین واصف ایرانی از شاعران است و شرح حال وی در «سفینهء خوشگو» و در «نگارستان سخن» تألیف سید محمد صدیق حسن خان بهادر آمده است. (از فرهنگ سخنوران خیامپور).
واصف جان
[صِ] (اِخ) دهی است از دهستان لواسان بزرگ از بخش افجهء شهرستان تهران. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر که 519 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانهء لواسان، محصول آنجا غلات و بنشن و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
واصف حیدرآبادی
[صِ فِ حَ دَ](اِخ) سیدشاه نصیرالدین از شعراء و سخنوران است. به «فرهنگ سخنوران» دکتر خیام پور و «سخنوران چشم دیده» تألیف ترک علی شاه ترکی رجوع شود.
واصف فرح آبادی
[صِ فِ فَ رَ] (اِخ)حکیم اشرف حسین پسر حکیم اصغر حسین متوفی در 1292 ه . ق. شاعری است و برای دیدن شرح حال وی رجوع شود به «فرهنگ سخنوران» دکتر خیامپور و «شمع انجمن» امیرالملک سیدمحمد صدیق حسن خان بهادر.
واصف کشمیری
[صِ فِ کَ] (اِخ)مولوی سیدحسن شاه متوفی در 1285 ه . ق. شاعری است و برای دیدن شرح حال وی رجوع شود به «فرهنگ سخنوران» دکتر خیامپور و «شمع انجمن» امیرالملک سیدمحمد صدیق حسن خان بهادر و «روز روشن» محمد مظفر حسین متخلص به صبا.
واصف مشهدی
[صِ فِ مَ هَ] (اِخ) (ملا ابراهیم...) شاعری است متخلص به واصف از اهالی مشهد. نصرآبادی دربارهء آن چنین گوید: مدتی در خدمت عالیحضرت میرزا محسن متولی مشهد مقدس بود. دست از ملازمت کشیده به مدرسه رفته به تحصیل مشغول شد و در این سال ارادهء هندوستان کرده در بندرعباس...
واصفی هروی
[صِ یِ هِ رَ] (اِخ)شاعری است که مؤلف آنندراج بنقل از تذکرهء سراج الشعراء دربارهء او نویسد: «از شعرای صاحب قدرت زمان بوده و در هرات نشو و نما یافته. غزلی دارد که به چهار بحر میتوان خواند: رمل مسدس محذوف، فاعلاتن فاعلاتن فاعلن، رمل مخبون سالمْ صدر و ابتدا...
واصل
[صِ] (ع ص) پیوسته شونده. (آنندراج). رسنده. (ناظم الاطباء). || پیوندنده. (آنندراج) :
مدبری را که قاطع ره تست
واصلی خوانی از پی توفیر.خاقانی.
|| رسیده شده و پیوسته شده. متصل شده. وصل کرده شده. (ناظم الاطباء). پیوسته. (از یادداشت مؤلف). رجوع به وصل شود.
- بواصل؛ به معنی نقد و نقداً :
بدادش همانگه...
واصل
[صِ] (اِخ) از شعرای ساکن هند است. صاحب تذکرهء صبح گلشن دربارهء وی چنین نویسد: واصل از سنجیده طبعان کشمیر بود و عمر عزیز در پی وصول مطلوب به دهلی به سر نمود:
چون به من نامهء آن روشنی دیده رسید
شد روان قاصد اشکم که جوابش ببرد
آن که یکدم شب هجران...
واصل
[صِ] (اِخ) محمد واصل خان کشمیری از شعرای ساکن هند است که در سال هزار وسیصد و هفت در سن هشتاد و دو سالگی در لکهنو درگذشته است و این شعر از وی است:
دادند سر بمهر به ما دولت نیاز
در سرنوشت ما چو نگین جز سجود نیست.
(از تذکرهء صبح گلشن).