واصل
[صِ] (اِخ) میرزا مبارک الله از شاگردان محمدزمان راسخ از شعرای قرن یازدهم هجری است. (از فرهنگ سخنوران دکتر خیامپور). و رجوع به تذکرهء حسینی شود.
واصل آباد
[صِ] (اِخ) دهی است از دهستان نوبندگان بخش مرکزی شهرستان فسا واقع در 25 هزارگزی جنوب شرقی آن شهر که در هزارگزی راه شوسهء فسا به داراب واقع است. ناحیه ای است جلگه ای که هوای آن معتدل است و 409 تن سکنه دارد. آب آن از قنات، محصول آن...
واصل بن الاحدب
[صِ لِ نِلْ اَ دَ](اِخ) از محدثان است. سفیان ثوری از وی روایت کرده است. (عقدالفرید ج 2 ص 98).
واصل بن حکیم التمار
[صِ لِ نِ حَ مِتْ تَمْ ما] (اِخ) رجوع به ابوشعیب واصل بن حکیم التمار شود.
واصل بن حیان
[صِ لِ نِ حَیْ یا] (اِخ)از محدثان است. از ابی وائل حدیث شنیده و لیث بن ابی سلیم از وی روایت دارد. (عیون الاخبار ج1 ص279).
واصل بن عبدالرحمن
[صِ لِ نِ عَ دُرْ رَ ما] (اِخ) از محدثان است. رجوع به ابوحره شود.
واصل بن عطا
[صِ لِ نِ عَ] (اِخ) وی از موالی بود که به سال 80 هجری در مدینه متولد شد و بعد به بصره رفت و در مجلس درس حسن بصری حاضر شد. وفات او در سال 131 ه .ق. اتفاق افتاد. وی خطیبی بلیغ و سخنوری برومند و مردی متقی و...
واصل بن عمرو
[صِ لِ نِ عَمْرْ] (اِخ)امیر بخارا به سال 166 ه .ق. رجوع به تاریخ بخار ص71 و 72 و 73 شود.
واصل بن فضلان
[صِ لِ نِ فَ] (اِخ)مکنی به ابوعلی شیرازی از محدثان است. وی به اصفهان آمد و در آنجا سکونت جست و تا سال 333 درگذشت. رجوع به ذکر اخبار اصبهان ج 2 ص 335 شود.
واصل خط
[صِ خَ] (اِ مرکب) قبض رسید. قبض وصول. یافته بر وزن بافته قبض الوصول و حجت و واصل خط را گویند. (برهان).
واصل شدن
[صِ شُ دَ] (مص مرکب)رسیدن و درآمدن. (ناظم الاطباء). واصل گردیدن. || پیوستن. || در اصطلاح صوفیه، به منتهی رسیدن و به حق متصل شدن :
قابل امر و پی قابل شوی
وصل جویی بعد از آن واصل شوی.مولوی.
رجوع به واصل شود.
واصل شیرازی
[صِ لِ] (اِخ) میرزا ابوالقاسم شاعری است که در اواخر قرن سیزدهم هجری میزیسته است. رجوع به «مرآه الفصاحه» تألیف داور شود.
واصل کردن
[صِ کَ دَ] (مص مرکب)رسانیدن. سبب رسیده شدن گشتن. رسیدن کنانیدن. (ناظم الاطباء). واصل گردانیدن. بردن.
واصل گردانیدن
[صِ گَ دَ] (مص مرکب) رسانیدن. واصل کردن. بردن : ملائکه ملاقات نمایند با آن امام دردهید بشارت او را به آمرزش، واصل گردانید به او تحفه های کرامت را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 311).
واصل گردیدن
[صِ گَ دی دَ] (مص مرکب) رسیدن. درآمدن. (ناظم الاطباء). || پیوستن. رجوع به واصل شود.
واصل گشتن
[صِ گَ تَ] (مص مرکب)رسیدن. || پیوستن. رجوع به واصل شدن شود.
واصل لاهیجی
[صِ لِ] (اِخ)ملامحمدامین متخلص به واصل فرزند درویش محمد لاهیجی که در حدود 1115 ه .ق. میزیست و نصرآبادی دربارهء او چنین آرد: جوان قابل آدمی روشی است. تحصیل علوم نموده از گیلان به تبریز رفت. مدتی از مخصوصان حضرت میرزا ابراهیم وزیر آذربایجان بود، بعد از آن به مشهد...
واصله
[صِ لَ] (ع ص) تأنیث واصل. رجوع به واصل شود.
واصله
[صِ لَ / لِ] (از ع، ص)
- اسباب واصله (اصطلاح پزشکی قدیم)؛سببی که به میانجی آن سبب حالتی نو پدید گردد، چنانکه امتلا، چه امتلا از اسباب سابقه است و چون به سبب آن رگها پر شود از اسباب واصله است. (ذخیرهء خوارزمشاهی).
|| زنی که موی خویش را به موئی...
واصلی
[صِ] (ص نسبی) رسیده. واصل شده. وصول شده : و بغیر همان مبلغ فوق چیزی انفاد خزانهء عامره نمیشد و شانزده یک از وجه واصلی سر کار خاصه شریفه در وجه معیرالممالک از قدیم الایام الی الاَن مقرر و مستمر است. (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 24).