وارهیدن
[رَ دَ] (مص مرکب) خلاص شدن. رها شدن. (ناظم الاطباء). وارستن. آزاد شدن. خلاص یافتن. بازرهیدن :
سال دیگر گر توانم وارهید
از مهمات آن طرف خواهم دوید.مولوی.
نه سحابش ره زند خود نه غروب
وارهید او از فراق سینه کوب.مولوی.
تا از این طوفان بیداری و هوش
وارهیدی این ضمیر و چشم و گوش.
مولوی.
گردنش بشکست...
واری
(ع ص) وار. آتشزنه که زود آتش دهد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بسیارپیه. فربه پیه. پیه ناک. آکنده و فربه. (ناظم الاطباء) (آنندراج). فربه. (منتهی الارب). پیه آکنده و فربه. (از اقرب الموارد). || مسک وارٍ، مشک نیکو و جید. (از اقرب الموارد) (آنندراج). مسک...
واری
(پسوند) همچو باشد چنانکه گویند گل واری یعنی همچو گل و نبات واری یعنی همچو نبات، لیکن بدون ترکیب گفته نمیشود. (برهان). وارینه. (برهان) (آنندراج). مانا. (ناظم الاطباء). و رجوع به وار شود.
واریان
(اِخ) دهی است از دهستان ارنگهء کرج از شهرستان تهران واقع در 25 هزارگزی شمال شرقی کرج و کنار جادهء کرج به چالوس در درهء رود کرج. ناحیه ای است سردسیر و دارای 1068 تن سکنه است. آب آن از رود کرج و چشمه سار تأمین میشود و محصول آن...
واریج
(اِ) آنجای از شاخهء رز که خوشهء انگور از آن بیرون آید. (ناظم الاطباء) (شعوری). وادیج. و رجوع به وادیج و واذیج شود.
واریخ
(1) (اِخ) آرنج و مرفق. || تکیه گاه درخت رز. (ناظم الاطباء).
(1) - مصحف وارنج. رجوع به وارنج شود.
واریختن
[تَ] (مص مرکب) ریختن. || باز ریختن. دوباره ریختن. واریز کردن.
- واریختن حساب را؛ تفریغ حساب کردن با کسی. معلوم کردن حق هر یک از شریکین متعاملین. (یادداشت به خط مؤلف).
واریخته
[تَ / تِ] (ن مف مرکب) ریخته. بازریخته. دوباره ریخته. واریز شده. تفریغ شده. تسویه شده. رجوع به واریختن شود. || جائی که شیب آن از یکسوست نه از چندسو. (از یادداشتهای مؤلف): شیروانی واریخته (در اصطلاح بنایان). (از یادداشتهای مؤلف).
واریدن
[دَ] (مص) بلع کردن. بلعیدن. فرودادن. فاریدن. (از یادداشت مؤلف): السرط؛ فروواریدن، ای فروبردن به دهان. (تاج المصادر بیهقی). اوباریدن.
واریز
(اِمص مرکب) عمل واریختن. رجوع به واریختن شود. انهدام. ریختن قسمتی از بنا یا چاه و قنات و نظایر آن. || تفریغ حساب. تسویه حساب.
واریز کردن
[کَ دَ] (مص مرکب) منهدم شدن. ریختن قسمتی از بنا در چاه و یا قنات و بنا و نظایر آن. || رسیدگی کردن به حسابها. تفریغ حساب کردن. تسویه حساب کردن.
واریسیدن
[دَ] (مص مرکب) بازکردن رشته را. مقابل رشتن و ریسیدن. ریسیدن را باز کردن. و رجوع به ریسیدن شود.
وارین
(ص) به سرعت و جلدی روان. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس). در مأخذ دیگری دیده نشد.
وارین
(اِ) آرنج. مرفق. (ناظم الاطباء). استخوان وارین، زند. (زمخشری بنقل از یادداشت مؤلف). رجوع به وارن شود.
وارینان
(اِخ) دهی است از دهستان جلگه شهرستان گلپایگان واقع در 9 هزارگزی جنوب شرقی گلپایگان و 7 هزارگزی جنوب مشرق راه شوسهء گلپایگان به خوانسار. ناحیه ای است هموار، گرم سیر و مالاریایی با 127 تن سکنه. از آب چاه و قنات مشروب میشود. محصول آنجا غلات و تریاک و...
واریه
[یَ] (ع ص) تأنیث واری. رجوع به واری شود. || (اِ) بیماری در شش. (ناظم الاطباء). بیماری است در شش و از لفظ رئه نیست. (منتهی الارب). بیماری است در ریه. این کلمه از لفظ رئه نیست چه رئه مهموزالعین است. (از اقرب الموارد).
واریه
[یَ] (اِخ) قبیله ای است در بربر. (از معجم البلدان در ذیل بربر).
واز
(ص) صورتی از «باز» به معنی گشاده و مفتوح. (ناظم الاطباء). و رجوع به باز شود.
واز
(اِخ) دهی است از دهستان نائیج بخش نور شهرستان آمل که در 28 هزارگزی آمل قرار دارد. ناحیه ای است کوهستانی و جنگلی و معتدل و مرطوب با 540 تن سکنه که با آب رودخانه مشروب میشود و شغل اهالی زراعت و محصول آنجا غلات و لبنیات است دارای دبستان...
وازا
(اِخ)(1) نام یکی از خاندانهای سلطنتی سوئد است که اهل اوپلاند(2) بود. مؤسس این سلسله گوستاو اریکسن(3) بود. وی منسوب به یکی از خانوداه های کهن سوئد بود که در نبرد با دانمارکی ها که بسیار مؤثر بود تاج و تخت سلطنت را به سال 1523 م. به دست آورد...