وارن
[رُ] (اِخ)(1) ترنتیوس کنسول روم در قرن سوم ق. م. و همکار پل امیل(2) بود. وی به سال 216 ق. م. با آنیبال(3) سردار کارتاژی در کان نبرد کرد و در آن کارزار شکست خورد.
(1) - Varron, Terentius.
(2) - Paul - emile.
(3) - Annibal.
وارنا
(اِخ) نام روستایی در گیلان. (از جغرافیای سیاسی ایران کیهان ص 263).
وارنا
(اِخ) دهی است از دهستان موگوئی بخش آخوره شهرستان فریدن که در 26 هزارگزی مشرق آخوره و در جلگه واقع شده و متصل به راه مالرو عمومی است. نقطه ای است سردسیر و مسطح و دارای 138 تن سکنه. آب آنجا از چشمه تأمین میشود و محصولاتش غلات، حبوب و...
وارنا
(اِخ)(1) وارنه. بندری است در بلغارستان در کنار دریای سیاه دارای 77800 تن سکنه در سال 1444 م. لهستانیها و مجارستانیها در آنجا از عثمانیها شکست خوردند. در این شهر سلطان مرادخان ثانی به سال 847 ه . ق. مسیحیان را شکست سخت داد. این بندر پس از جنگ جهانی...
وارنج
[رَ / رِ] (اِ)(1) آرنج. بندگاه میان ساعد و بازو باشد، و عربان مرفق گویند. (از برهان).
(1) - = آرنج = وارن = آرن = آران. بعضی تصور کرده اند که وارنج مصحف آرنج است با «و» عطف در این صورت «وارن» نیز مصحف «آرن» باید باشد. رجوع کنید به...
وارندیدن
[رَ دی دَ] (مص مرکب)رندیدن. رنده کردن. رجوع به رندیدن و رنده کردن شود.
وارنگ
[رَ] (اِ) خیار بزرگ و معوج. || ترنج و لیموی بزرگ. || درخت نارنج. (ناظم الاطباء). || در ترکیب رنگ وارنگ کلمه به معنی رنگارنگ، رنگ بارنگ، رنگ رنگ است. || وارنگ در ترکیب وارنگ زدن، عکس، مخالف، مقابل، معنی میدهد: هر رنگی زدیم وارنگ آن را زد؛ یعنی مخالف...
وارنگان
[رَ] (اِخ) مرکز سیاخ از ولایات مرکزی فارس است. این ولایت 12 قریه و 40000 تن سکنه دارد. (از جغرافیای سیاسی ایران تألیف کیهان 235).
وارنگی
[رَ] (حامص مرکب) اول هر چیز را که رنگ کنند رنگ است و چون در جامهء دیگر سرایت کند وارنگی است. (آنندراج) :
صفای صبحدم آیینه وارش
شفق وارنگی گلگون عذارش.
محسن تأثیر (از آنندراج).
وارنه
[نَ] (اِخ)(1) بندری است در بلغارستان در کنار دریای سیاه. رجوع به وارنا شود.
(1) - Varna.
وارو
(اِ) مقابل رو. پشت. عکس. (از یادداشتهای مؤلف).
- وارو زدن در کاری؛ بعکس آن رفتار کردن. بخلاف آن رفتن. جهت مقابل آن برگزیدن.
|| واروک. زگیل. رجوع به واروک شود.
وارو
(اِخ)(1) وارُن. شاعر و نویسندهء لاتینی. رجوع به وارن شود.
(1) - این نام به این صورت در «تمدن قدیم» فوستل دو کولانژ ضبط است ولی شرح حالی که در آنجا نوشته شده معتبر نیست.
وارود
(اِخ) از دیه های بخش ورهء قم. (تاریخ قم ص 138).
وارود
(اِخ) از ده های وازین طسوج قم است. (تاریخ قم ص 119).
واروغ
(اِ) بر وزن و معنی آروغ. (آنندراج). آروغ و جشاء. (ناظم الاطباء).
واروک
(اِ) برجستگی که بر پوست آدمی پدید آید چون نخودی. زگیل. (از یادداشتهای مؤلف). آژخ. بالو. پالو. ثؤلول. زلق. مهک. وارو. رَزک. اَزَغ(1). رجوع به ثؤلول شود.
(1) - در تداول اهالی خراسان.
وارون
(ص) باژگونه. (برهان) (آنندراج). نگون. معکوس. (غیاث اللغات) (آنندراج). عکس. قلب. (برهان). وارن. وارونه. باژون. باژونه. واژون. واژونه. واژگون. واژگونه. باژگون. باژگونه. نگونسار. سرنگون. مقلوب. منکوس. سراگون. باشگونه. باشگون :
لطف خواهی ز دهر قهر کند
کار دیو ستنبه وارون است.ابوعاصم.
به سر میرود در رکاب تو کیوان
که وارون بود کار هندوستانی.امیدی.
|| مجازاً...
وارون
[وارْ وَ] (اِ) نارون. رجوع به نارون شود.
وارون
(اِخ)(1) وارونه. وارونا. کهن ترین و عالیمقام ترین خدای نژاد آریاست. (مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات فارسی ص 26). و رجوع به وارونه و وارونا شود.
(1) - Varun.
وارونا
(اِخ)(1) از خداوندان هندو. در کتاب یشتها تألیف آقای پورداود چنین آمده است: اهورامزدای ایرانیان مانند زئوس(2) یا ژوپیتر(3) از پروردگاران طبیعت نیست در واقع به هیچیک از پروردگاران اقوام قدیم شباهتی ندارد نه با خدایان سومر و آکاد و آشور و بابل (فنیقی) و مصر و نه با پروردگاران...