وارک
[رِ] (ع اِ) جایی که سوار پای خود را بر آن گذارد، و وارکه با تاء نیز آمده است. (از اقرب الموارد). جایی که راکب پای خود را گذارد از پالان. (منتهی الارب) (آنندراج). وارکه.
وارک
[رَ] (اِخ) دهی است از دهستان کریت در بخش پاپی شهرستان خرم آباد. در 45 هزارگزی غرب سپید دشت و 30 هزارگزی شمال غربی ایستگاه کشور واقع شده است. نقطه ای است کوهستانی، سردسیر و دارای 60 تن سکنه. اهالی آن از چشمه استفاده میکنند. محصولات آنجا غلات، تریاک و...
وارکار
(اِ) پالیز. فالیز. و زمینی که در آن خربزه و هندوانه و جز آن کشته اند. (ناظم الاطباء). || یک قطعه از باغ و خانهء محقر. (ناظم الاطباء). رجوع به وارگار شود. || گیاهی که ساقهء آن افراخته و راست نباشد مانند خیار و خربزه و کدو و هندوانه و...
وارکان
(اِخ) از دهکده های وزواه. (تاریخ قم ص140).
وارکه
[رِ کَ] (ع اِ) وارک. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به وارک شود.
وارکه
[] (اِخ) نام موضعی است در آسیای غربی که تی لُر و نفتوس انگلیسی دو شهر قدیم از سومر «اور» و «اِرِخ» را از زیر تپه های آن کشف کردند. (تاریخ ایران باستان ص 54).
وارگ
[رِ] (اِخ)(1) قبیله ای است در اسکاندیناو، آنان در نیمهء دوم قرن نهم میلادی به داخل روسیه نفوذ کردند و فنلاندیها و اسلاویها را مطیع خویش ساختند. رئیس آنان روریک(2) لقب دوک کبیر(3) را یافت و دولتی تأسیس کرد. رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
(1) - Varegues.
(2) - Rurik.
(3) -...
وارگار
(اِ) وارکار. کلبهء چوبینی که محل محافظ پالیز و باغ است. (شعوری ج 2 ص 414). و رجوع به وارکار شود.
وارگ پهنه
[پَ نَ / نِ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان موگوئی در بخش آخوره شهرستان فریدن که در 38 هزارگزی شمال غربی آخوره واقع شده است و دارای 66 تن سکنه میباشد. لهجهء اهالی آن لری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج10).
وارگه
[گِ] (اِخ) دهی است از دهستان آسمان آباد بخش شیروان چرداول از شهرستان ایلام که در 31 هزارگزی شمال غربی چرداول و کنار راه اتومبیل رو چرداول به ایلام واقع است. ناحیه ای است کوهستانی، سردسیر و دارای 500 تن سکنه. آب آنجا از چشمه و چاه است. محصولات آن...
وارم
[رِ] (ع ص) باد کرده از مرض. ورم کرده از بیماری. (از اقرب الموارد). آماس کننده و آماسیده. (ناظم الاطباء). پف کرده. ورم کرده. متورم. || آماس دردناک و موجع. (ناظم الاطباء). || شجر وارم؛ یعنی بسیار و انبوه. (از تاج العروس).
وارموک
(اِ) به لغت تنکابن قنفذ است. (تحفهء حکیم مؤمن).
وارموند
[مُ] (اِخ) نام ناشری که در 1889 م. نمایشهای میرزا جعفر قراچه داغی را در وین و لایپزیک به طبع رسانید. (تاریخ ادبیات ایران ادوارد براون ج 4 ترجمهء رشید یاسمی ص 310).
وارمه
[رِ مَ] (ع ص) مؤنث وارم. رجوع به وارم شود.
وارمی
(اِخ) دهی است کوچک از دهستان وردیمه سورتیجی بخش چهاردانگه شهرستان ساری که در 45 هزارگزی شمال غربی کیاسه واقع شده و دارای 30 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج3).
وارمین
(اِخ) نام شهری در ری که ورام یا ورامین نیز گویند. (ناظم الاطباء). ظاهراً صورتی از نام ورامین است. رجوع به ورامین شود.
وارن
[رَ / رِ] (اِ)(1) آرنج را گویند که بندگاه ساعد و بازوست و به عربی مرفق خوانند. (برهان). آرنج باشد. (جهانگیری). وارنج. (ناظم الاطباء). بند میان پیش دست و بازو. (صحاح الفرس) :
زمانی دست کرده جفت رخسار
زمانی جفت زانو کرده وارن.
آغاجی (از صحاح الفرس).
الارتفاق؛ بر وارن تکیه کردن. (تاج المصادر...
وارن
[رُ] (ص) مخفف وارون که باژگونه باشد و به عربی عکس گویند. (برهان). وارون. باژگونه. زیر و زبر. (ناظم الاطباء). || نحس و شوم و باژگونه. (از یادداشت مؤلف).
وارن
[رِ] (اِخ)(1) هوارد کروسبی. روانشناس معاصر امریکایی، استاد دانشگاه پرینستن(2) متولد در 1867 م. و متوفی در 1934. (وبستر).
(1) - Howard Crosby Warren.
(2) - Princeton.
وارن
[رُ] (اِخ)(1) شاعر و نویسندهء لاتینی (27 - 116 ق. م.) متولد ردت(2). وی بسبب داشتن اطلاعات جامع و وسیع بزرگترین دانشمند عصر خویش بود. از آثار مهم او بجز سه کتاب دربارهء اقتصاد روستایی چیزی در دست نمانده است.
(1) - Varron.
(2) - Redte. این ناحیه در ایتالیا است و...