وازع
[زِ] (اِخ) از صحابیان که پسرش ذریح از وی روایت کرده است. (تاج العروس).
وازع
[زِ] (اِخ) وازع البغدادی جد محمد بن نصربن حمید محدث است. رجوع به وازعی محمد بن نصربن حمید شود.
وازع
[زِ] (اِخ) وازع بن زراغ(1) که ابن الوازع نیز خوانده شده. از صحابه است. ابوبکربن علی الذکوانی در معجم الصحابه از وی یاد کرده است. (تاج العروس).
(1) - در منتهی الارب «وازع بن وزاع» آمده است.
وازع
[زِ] (اِخ) وازع بن عبداللهالکلاعی از تابعان است. (از تاج العروس) (از منتهی الارب).
وازعی
[زِ] (ص نسبی) منسوب به وازع و وازع جد چند تن از محدثان است.
وازعی
[زِ عی ی] (اِخ) احمدبن یحیی بن غالی بن کثیرالبلخی المعلم معروف به حمدان از نصربن الاصیغ روایت کند و ابراهیم بن احمد المستملی البلخی از وی روایت دارد. (لباب الانساب).
وازعی
[زِ] (اِخ) محمد بن الحسن بن الوازع الجمال الوازعی المروزی مکنی به ابوداود از محدثان است. از ابی عاصم المروزی و جز وی روایت کرده است و محمد بن مخلد الدوری از وی روایت دارد. (لباب الانساب).
وازعی
[زِ] (اِخ) محمد بن نصربن حمیدبن الوازع البغدادی الوازعی. از عبدالرحمان بن صالح الازدی و جز او حدیث کند. عبدالباقی بن قانع و ابوالقسم الطبرانی و جز آن از وی روایت دارند. (از لباب الانساب).
وازغ
[زَ] (اِ) شاخه های بریده شده از خرمابن. (ناظم الاطباء). آنچه از درخت خرما ببرند. (برهان). واژغ. داربست و چفته. (ناظم الاطباء). مصحف واژغ و وارغ است. رجوع بدان کلمه شود. || نانی که از پوست لیفی خرمابن میسازند. (ناظم الاطباء) (اشتنگاس). در مآخذ دیگر دیده نشد.
وازک
[زَ] (اِخ) دهی است از دهستان میان بند از ناحیهء نور شهرستان آمل واقع در 27 هزارگزی جنوب غربی سولده و 3 هزارگزی غرب راه شوسهء کلندرود به لمده، ناحیه ای است کوهستانی، هوای آن معتدل است و 200 تن سکنه دارد و با آب چشمه مشروب میشود. محصول آن...
واز کردن
[کَ دَ] (مص مرکب) باز کردن. گشودن. رجوع به باز کردن شود.
وازگون
(ص) واژگون. باژگون. سرنگون و باژگون. (ناظم الاطباء). رجوع به واژگون شود.
وازلین
[زِ] (فرانسوی، اِ) وازلین یا پترولئین(1) یا چربی معدنی از تصفیهء روغن های سنگین نفت امریکا که باقیماندهء تقطیر در 360 درجه گرما میباشد به دست می آید و اغلب برای غلیظ کردن آن با کمی پارافین مخلوطش می کنند. وازلین جسمی است سفیدرنگ به غلظت پیه خوک. در بازارها...
وازلین مایع
[زِ نِ یِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) وازلین مایع یا روغن وازلین یا پترووازلین(1) از تقطیر هیدروکربورهائی که بین 335 تا 440 درجه گرما تحت تأثیر اسیدسولفوریک و سپس سود سوزآور قرار میگیرد به دست می آید مایعی است به یرنگ. وزن مخصوص آن 875/0 تا 890/0 است. در آب،...
وازم
[زِ] (اِخ) وازم بن زر(1) الکلبی. از صحابیان است. (تاج العروس).
(1) - در منتهی الارب ذیل «وزم» وازم بن زوّ و ذیل «زر» وارم بن زر آمده است که در هر دو مورد با تاج العروس در نام صاحب ترجمه یا پدر او اختلاف دارد.
وازن
[زِ] (ع ص) سنجیده. || سنگین. ثقیل. (از اقرب الموارد). || تام. درهم وازن؛ ای تام. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). درهم وازن، درهم باسنگ. (منتهی الارب).
وازنج
[زِ] (اِ) بانگ و آواز بلند و فریاد. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس).
وازنج
[زِ] (اِخ) دهی است از دهستان القورات شهرستان بیرجند واقع در 24 هزارگزی شمال شرقی بیرجند. ناحیه ای است کوهستانی و هوای آن معتدل است و 15 تن سکنه دارد و محصول آن غلات و آب آن از قنات و شغل اهالی آن زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج...
وازنش
[زَ نِ] (اِمص مرکب)(1) عمل دفع و پس زدن. (از واژه های فرهنگستان). رجوع به وازدن شود.
(1) - Repulsion.
وازنیج
(اِ) بادپیچ و ریسمانی که از جایی آویزند و در جشنها و عیدها بر آن نشسته و در هوا آیند و روند کنند. (ناظم الاطباء). رجوع به وازینچ و نیز رجوع به بادپیچ شود.