واذشیر
(اِخ) قلعه ای نزدیک کرمان. صاحب ترجمهء محاسن اصفهان نام آن را چنین آورده است : «خبر این حال متساقط زبان به زبان به کرمان رسید برادرش ملک، قلعه واذشیر را در دفع حصنی حصین و سدی مکین دید با جمله متعلقان و خاصگیان رخت و اسباب مایحتاج بکلی بدانجا...
واذع
[ذِ] (ع ص) آب روان. (از اقرب الموارد). آب پیوسته روان. || هر آب که بر سنگلاخ روان باشد. (منتهی الارب) (آنندراج).
واذکستان
[] (اِخ) از دهکده های طسوج جبل قم. (از تاریخ قم ص 117 و 118 و 136).
واذکستان بایره
[] (اِخ) از دهکده های انار قم. (تاریخ قم ص 137).
واذنان
[ذِ] (اِخ) ده است در اصفهان. (منتهی الارب) (از لباب الانساب). از دهکده های اصفهان است. (از معجم البلدان).
واذنانی
[ذِ ] (ص نسبی) منسوب به واذنان که از دهکده های اصفهان است.(1) (لباب الانساب، الانساب سمعانی ورق 576 الف).
(1) - در لباب الانساب واذنانی آمده و صحیح واذنانی است.
واذنانی
[ذِ ] (اِخ) مالک بن بحربن الاحنف بن قیس الواذنانی مکنی به ابوجعفر محدث است و ابواسحاق السرنجانی از وی روایت دارد. (از لباب الانساب).
واذنانی
[ذِ ] (اِخ) شیخ عارف محمد بن احمدبن عمر محدث بود که یوسف شیرازی از وی روایت کرده است. (از معجم البلدان).
واذیج
(اِ) وادیج. رجوع به وادیج شود.
وار
(پسوند)(1) مانند. شبه. نظیر. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (جهانگیری). واره. (جهانگیری) (آنندراج). وش. (یادداشت مؤلف). وار به این معنی گاهی به صفت ملحق میشود و اغلب قید میسازد چون متنکروار و عاجزوار و گاهی به اسم عام می پیوندد و صفت یا قید می سازد چون فرزندوار، پسروار، پدروار و...
وار
(اِ) رسم و عادت. (برهان) (جهانگیری) :
فرخ آنکس که وار خود بشناخت
کار خود را به وار خود پرداخت.
جامی (از جهانگیری).
|| طرز و روش. (غیاث). || نوبت. (جهانگیری) (آنندراج). زمان. دور. واره :
وار آذر گذشت و شعلهء آن
شعلهء لاله را زمان آمد.رودکی.
و رجوع به واره شود. || دستور. (غیاث). || مهر...
وار
(اِخ) دهکده ای است از دهستان خرورق واقع در بخش حومهء شهرستان خوی و در 14 هزارگزی خوی و 7 هزارگزی جاده شوسهء خوی به سیه چشمه. در دامنهء کوه واقع و منطقه ای معتدل است و 955 تن سکنه دارد. آب آن از رود الند تأمین میشود و محصول...
وار
(اِخ)(1) نهری است سیلابی در فرانسه که از نواحی آلپ ماریتیم(2) سرچشمه میگیرد و پوزه تنیه را آبیاری میکند و به مدیترانه میریزد و 135 هزار گز طول دارد.
(1) - Var.
(2) - Alpes - Maritime.
وار
(اِخ) ناحیه ای است در جنوب فرانسه و از پروانس(1) استان جنوبی فرانسه و چند ولایت و شهرستان تولون مرکب است و 413000 تن سکنه دارد.
(1) - Provence.
وأر
[وَءْرْ] (ع مص) ترسانیدن. || در بدی افکندن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || آتشکده ساختن جهت آتش. (منتهی الارب).
وارآباد
(اِخ) دهکده ای است از تسوج خوزان قم این دیه را واربن میلاد بنا کرده است به نام خود. (تاریخ قم ص 86 و 115).
وارام گاگل
[گِ] (اِخ)(1) امیر ارمنی ناحیهء شمکور (واقع در مغرب نهر کورا به قفقازیه). در زمان سلطان جلال الدین خوارزمشاه. وی را مورخین مسلمان بهرام گرجی و مورخین گرجی وارام گاگل نوشته اند. او در موقعی که سلطان جلال الدین در عراق بود بر شهر گنجه تاخت و سبب آزار مردم...
واران
(اِ) آرنج. مرفق. (ناظم الاطباء). وارن. (فرهنگ نظام). بندگاه زیر بازو و آرنج. رجوع به وارن شود.
واران
(اِخ) نامی که مورخان یونان به پادشاهان ایرانی که نامشان بهرام بوده است میداده اند. (قاموس الاعلام ترکی). کلمهء بهرام در اوستا ورثرغن [ وَ رِ غَ نَ ] بوده است که در پهلوی ورهران شده و بعدها بصورت وهرام و سپس بهرام درآمده و واران صورتی از آن است.
واران
(اِخ) قصبه ای است جزء دهستان جاسب از بخش دلیجان شهرستان محلات که در 24 هزارگزی شمال خاوری دلیجان واقع شده است. ناحیه ای است کوهستانی سردسیر و دارای 1800 تن سکنه و 8 رشته قنات میباشد. محصول آن غلات، سیب زمینی، گردو، بادام، انگور و زردآلو و شغل اهالی...