واحد مقدار گرما
[حِ دِ مِ رِ گَ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) واحدی است که برای سنجش مقدار گرما(1) به کار میرود. واحد مقدار گرما در دستگاه M.K.S. کالری بزرگ(2)است و آن مقدار حرارتیست که گرمای یک کیلوگرم آب مقطر را یک درجه بالا می برد و کالری کوچک(3) 1
.
(فرانسوی)
(1) - Quantite de...
واحد مکانیکی
[حِ دِ مِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) واحد مربوط بیکی از شعب علم مکانیک(1) که رشته ای از دانش فیزیک است. این گونه واحدها عبارتند از واحد نیرو(2) و یا قوه، واحد کار(3)، واحد توان یا قدرت(4) و واحد فشار(5).
.
(فرانسوی)
(1) - Mecanique
(2) - Force. .
(فرانسوی)
(3) - Travail
(4) - Puissance.
(5) -...
واحد نظامی
[حِ دِ نِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) واحد ارتشی. رجوع به واحد ارتشی شود.
واحد نیرو
[حِ دِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) واحدی است که برای سنجش نیرو یا قوه به کار میرود. واحد نیرو یا قوه(1) در دستگاه M.T.S. استن (sn)(2) است که تقریباً1یک بعنوان واحدهای جداگانه به کار میرود با نشانه های بین المللی آنها عبارتند از: کیلوستن (3) که برابر است با 1000...
واحد وزن
[حِ دِ وَ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) واحد وزن در اصطلاح فیزیکی همان واحد نیرو است زیرا وزن هر جسم خود قسمی نیرو است و آن نیروئی است که جاذبهء زمین به آن جسم وارد میسازد. واحدهای بین المللی و متداول وزن عبارتند از کیلوگرم نیرو، تن نیرو، گرم نیرو....
واحده
[حِ دَ] (ع ص) مؤنث واحد. و رجوع به واحد شود.
واحدی
[حِ دی ی] (ص نسبی) منسوب به واحد.
واحدی
[حِ] (اِخ) یکی از شعرای عثمانی و فرزند قره داودزاده سلیمان چلبی است. وی ابتدا تابع طریقهء علما بود پس از آن به سیر و سلوک گرائید و سپس کنج زهد و قناعت را برگزید. (قاموس الاعلام ترکی ج 6).
واحدی
[حِ] (اِخ) یکی از شعرای ایران. وی به عهد جلال الدین محمداکبر پادشاه به هند رسید اما ناکام به وطن خود بازگشت. از اوست:
کور میخواهم ز گریه دیدهء اغیار را
تا نبیند چشم بد دیگر جمال یار را.
*
واحدی تائب و زاهد شده بودی دو سه روز
باز عاشق شده ای جای مبارکباد...
واحدی
[حِ] (اِخ) (مولانا...) ولد مولانا معرف مشهدی است و هم ساکن آن دیار. این مطلع از اوست:
تا ترا طرهء عنبر شکنی پیدا شد
دل آوارهء ما را وطنی پیدا شد.
(مجالس النفائس چ 1323 ص 83 و 258).
و شاید هم او باشد که اشعارش در شرفنامهء منیری آمده است.
واحدی
[حِ] (اِخ) (... نیشابوری) علی بن احمدبن محمد بن علی بن متویه مکنی به ابوالحسن. رجوع به ابوالحسن علی بن احمدبن محمد... و معجم المطبوعات ج 2 ص 1905 و تاریخ گزیده چ ادوارد براون ص 812 و الاعلام زرکلی ج 6 ص 655 و قاموس الاعلام ترکی ج 6...
واحدیت
[حِ دی یَ] (ع مص جعلی، اِمص) از نظر حکما عبارت از قسمت نشدن واجب لذاته به جزئیات است. میرزا زاهد در حاشیهء شرح مواقف دربارهء ایجاب وجود میگوید: به نظر حکما عدم تقسیم واجب لذاته به اجزاء احدیت است و منقسم نشدن آن به جزئیات واحدیت است. واحدیت از...
واحد یموت
[حِ یَ] (اِ مرکب) (مرکب از واحد به معنی یک + یموت فعل مضارع از موت) اصطلاحاً به معنی چوبدستی که سر آن به آهن یا قیر در گرفته شده باشد. شش پر.
واحرب
[حَ رَ] (ع صوت مرکب) (از: «وا» ندبه + منادای مندوب) لفظی است که اعراب در حال مصیبت گویند :
جفت او دیدش بگفتا واحرب
پس بلالش گفت نه نه واطرب.مولوی.
واحرباء
[حَ رَ] (ع صوت مرکب) (از: «وا» ندبه + منادای مندوب) لفظی است که اعراب در حال مصیبت گویند. یااسفی. واحربی. رجوع به واحرب شود.
واحربی
[حَ رَ با] (ع صوت مرکب)(مرکب از «وا» ندبه + منادای مندوب) از اصوات افسوس است. وای بر من. واحرب. واحرباء. یااسفی. و رجوع به واحرب و واحربا و یااسفی شود.
واحرزی
[حَ رَ زا] (ع صوت مرکب)(مرکب از «وا» ندبه + منادی مندوب) متأسفم: واحرزی و ابتغی النوافلا. رجوع به حرز شود. (ناظم الاطباء). از اصوات تأسف یعنی متأسفم.
واحزن
[حَ زَ] (ع صوت مرکب) (از: «وا» ندبه + منادای مندوب) لفظی است که هنگام اندوه آرند. از اصوات افسوس و اندوه است :
پیش چنین تحفه کو تمیمهء عقل است
واحزن از جان بوتمام برآمد.خاقانی.
رجوع به واحزنا شود.
واحزنا
[حَ زَ] (ع صوت مرکب) (مرکب از «وا» ندبه + منادای مندوب) لفظی است که هنگام اندوه آورند. افسوس. واحزن. والهفا. وااسفا :
واحزنا گفته ام به شاهد حربا
دی گلهء حربهء جفای صفاهان.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص357 س 7).
واحزناه
[حَ زَ] (ع صوت مرکب) (مرکب از «وا» ندبه + منادای مندوب) کلمه ای است که هنگام اندوه بر زبان رانند. واحزنا. واحزن. رجوع به دو لغت مزبور شود.