هیضل
[هَ ضَ] (ع ص، اِ) گروه مردم باسلاح. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). || لشکر بسیار. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). لشکر بسیاری که کار آنان در جنگ یکی باشد. (از اقرب الموارد). || جملٌ هیضلٌ؛ شتر شگرف دراز بزرگ. (از اقرب الموارد).
هیضله
[هَ ضَ لَ] (ع ص، اِ) زن ضخم میانه سال یا چهل ساله. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). || ناقهء بسیارشیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). || شتر مادهء سطبراندام درازای کلان سال. (منتهی الارب) (آنندراج). ماده اشتر بزرگ. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). || گروه مردم سلاح پوش. (منتهی الارب)...
هیضه
[هَ ضَ] (ع مص) بازگردان کردن غم و اندوه یا خوگر شدن بدان. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). || بازگشتن بیماری بعد بیماری. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). || ناگوارد افتادن طعام. (منتهی الارب) (آنندراج). || به راه افتادن شکم. اسهال. (اقرب الموارد). رفتن شکم. روانی شکم. (زمخشری). پیچاک شکم....
هیط
[هَ] (ع مص) بانگ و فریاد کردن. || (اِ) فریاد. || بدی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مازال فی هیط؛ ای ضجاج و شر و جلبه. (اقرب الموارد). || شورش و اضطراب. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به هیاط شود.
هیطال
[هَ] (اِ) مرد قوی. مفرد هیاطله است. هیاطله جمع هیطال باشد و هیطال به زبان بخارا مرد قوی باشد و نیرو را به زبان بخارا هیتال خوانند و به تازی گردانیده اند هیتال به هیطال. (ترجمهء طبری بلعمی). هیطال جمع هیاطله غلط است و صحیح آن هبطال است با باء...
هیطل
[هَ طَ] (ع اِ) روباه. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء). ثعلب. (اقرب الموارد). || گروهی اندک از مردم که با آنها غزا نمایند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد).
هیطل
[هَ طَ] (اِخ) نام بلاد ماوراءالنهر است از بخارا و سمرقند و خجند و مابین اینها. (معجم البلدان). || اهل طخرستان. || قومی از ترک و خلج. (منتهی الارب) (آنندراج). || قومی از هند که ایشان را شوکت و منزلتی بود. هیاطل و هیاطله مانند آن است. (منتهی الارب) (آنندراج)...
هیطله
[هَ طَ لَ] (معرب، اِ) پاتیله. (مهذب الاسماء). پاتیلهء روئین. معرب است. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب).
هیع
[هَ] (ع مص) گسترده گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). بر روی زمین پهن و گسترده شدن. (از اقرب الموارد). || نالیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). || گرسنه شدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). || طپیدن. (منتهی الارب). || تنگ دل شدن. || گداخته شدن ارزیز. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ||...
هیعان
[هَ یَ] (ع مص) گرسنه شدن. || بددل گشتن. (منتهی الارب). ترسیدن و بی تابی کردن. (از اقرب الموارد).
هیعرون
[هَ عَ] (ع اِ) بلا و سختی. (منتهی الارب) (آنندراج). داهیه. (اقرب الموارد). || (ص) گنده پیر کلانسال. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ازهری گوید ثبوت و صحت این کلمه را نمیدانم. (از اقرب الموارد).
هیعره
[هَ عَ رَ] (ع اِ) غول. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). دیو بیابانی که از راه فریبد. (آنندراج) (منتهی الارب). || (ص) زن تباهکار یا زن سبک. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || (مص) خفت و سبکی و به یک جای آرام و قرار ناگرفتن زن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)...
هیعوعت
[هَ عو عَ] (ع مص) رجوع به هیعوعه شود.
هیعوعه
[هَ عَ] (ع مص) قی کردن بی تکلف. || ترسیدن و بی تابی کردن. (از اقرب الموارد). || (اِ) قی. (منتهی الارب).
هیعه
[هَ عَ] (ع اِ) آنچه ترساند کسی را از آواز و خروش و فاحشه و مانند آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || (اِمص) زشتی حرص و سستی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || (مص) روان شدن و جریان یافتن چیزی که بر روی زمین ریخته شده است. (از اقرب الموارد)....
هیف
[هَ] (ع اِمص) سختی تشنگی. (منتهی الارب). || (مص) سخت تشنه شدن. || گریزپا شدن بنده. || لاغرشکم و باریک میان گردیدن. (اقرب الموارد). || (اِ) باد گرم که از جانب یمن وزد و آن نکبا است میان جنوب و دبور و نباتات و آب را خشک گرداند و حیوانات...
هیف
(ع ص، اِ) جِ اَهیَف. مردان لاغرشکم و میان باریک. (اقرب الموارد). رجوع به اهیف شود.
هیف
[هَ یَ] (ع مص) لاغرشکم و باریک میان گردیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || گریختن عبد. (منتهی الارب).
هیفاء
[هَ] (ع ص) مؤنث اهیف. (اقرب الموارد): امرأه هیفاء؛ زن باریک میان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). || اسب لاغرشکم باریک میان. (آنندراج) (منتهی الارب): فرس هیفاء. (منتهی الارب).
هیفان
[هَ یَ] (ع ص) مرد زود تشنه شونده یا سخت تشنه. (آنندراج) (منتهی الارب).