هوز
(اِ) آواز تند و تیز را گویند مانند صدایی که از طاس برنجی و امثال آن برآید. (برهان) :
باز بانگ اندراوفتاد به هوز
آهو آزاد شد ز پنجهء یوز.نظامی.
هوز
[هَوْ وَ] (اِ) دومین صورت از صور هشتگانهء حروف جُمَّل که شامل سه حرف «ه» و «و» و «ز» و به ترتیب برابر با پنج و شش و هفت است :
به هر لغت که تو گویی سخن توانی گفت
که اصل هر لغتی را تو ابجد و هوزی.
منوچهری.
- هاء هوز؛ هاء...
هوز
[هَ] (ع اِ) گلهء گوسفند. (مهذب الاسماء).
هوز
[هَوْ وَ] (اِخ) نام ملکی از ملوک حمیر است. (منتهی الارب).
هوز
(اِخ) خوز. رجوع به خوز شود. جمع معرب آن اهواز است و نام قوم ساکن خوزستان. (حاشیهء برهان چ معین).
هوزان
(اِ) نرگس شکفته را گویند. (برهان). آیا دگرگون شدهء کلمهء موژان نیست؟ (یادداشت مؤلف).
هوزب
[هَ زَ] (ع ص) شتر توانا بر سیر. || شتر کلانسال. || (اِ) کرکس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
هوزمشیر
[مَ] (اِخ) نام اهواز است. (برهان). قال التوزی: الاهواز تسمی بالفارسیه هرمشیر... و ابوزید گوید اهواز را هرمزشهر گویند... و هوزمشیر مبدل هرمزشهر است. (از حاشیهء برهان چ معین).
هوزن
[هَ زَ] (ع اِ) هر گرد و غبار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || مرغی است. (منتهی الارب).
هوزنه
[هَ / هُو زَ نَ / نِ] (اِ) هَوو. وسنی. ضره (در طالقان قزوین).
هوزوارش
[هُزْ رِ] (اِ) رجوع به هزوارش شود.
هوژ
[هُ وَ] (اِ) مرغی است. (انجمن آرا). رجوع به هوژه شود.
هوژه
[ژَ / ژِ] (اِ) پرنده ای است کوچک و آن را به عربی صعوه میگویند. و با زای هوز، صفاهانیان چکاوک را گویند. (برهان). ابوالملیح.
هوس
[هَ وَ] (ع اِ) نوعی از جنون. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || هلاک. (اوبهی). || خواهش و آرزو و ریژ و هوا و آرزوی نفس. (ناظم الاطباء). پویه. بویه. میل. هوا. خواست دل. میل و خواهش موقت و ناپایدار. در تداول فارسی به معنی خواهش است بی استحکام و از...
هوس
(اِ) هوا و هوس باشد. (برهان) :
در قدح کن ز حلق بط خونی
همچو روی تذرو و چشم خروس
رزم بر بزم اختیار مکن
هست ما را به خود هزاران هوس.
ابن یمین.
هوس
[هَ] (ع مص) نوعی از رفتار که بر زمین تکیه کنان روند. (منتهی الارب). || نرم راندن. (تاج المصادر). || کوفتن. (منتهی الارب) (دهار) (از اقرب الموارد). || شکستن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || به شب گشتن. (منتهی الارب). به شب گردیدن. (تاج المصادر بیهقی). || نیک خوردن. (تاج المصادر)...
هوس
[هَ وِ] (ع ص) گشن تیزشهوت. (منتهی الارب).
هوس
(اِخ)(1) ژان. از روحانیان چک، متولد 1368 و محروق در 1415 م. رجوع به ژان هوس شود.
(1) - Huss, Jean.
هوس
[هَ وَ] (اِخ) دهی است از بخش فریمان شهرستان مشهد. دارای 390 تن سکنه، آب آن از قنات و محصول عمده اش غله، میوه و چغندر است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
هوسانه
[هَ وَ نَ / نِ] (اِ مرکب) آنچه پزند زن آبستن را به خواهش او. طعام که کسان برای زن آبستن یا ناقهی فرستند مربوط به هوس. آنچه از خوردنی یا میوه که برای بیمار شفایافته یا زن باردار به گاه ویار او برایش بفرستند. ویارانه. (از یادداشتهای مؤلف). وحام....