هوذی
[ذی ی] (ص نسبی) منسوب است به هوذ که بطنی است از عذره. (سمعانی).
هور
[هَ] (ع مص) تهمت نهادن بر کسی در کاری. || گمان بردن به چیزی. || بازگردانیدن از چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || برانگیختن کسی را بر چیزی. (منتهی الارب). || کشتن قومی را و بر روی درافتادن قوم بر یکدیگر. || نصیحت کردن به غرض. || استوار کردن...
هور
(ع مص) تهمت نهادن بر کسی در کاری. (منتهی الارب). هَور. رجوع به هَور شود.
هور
(اِ) نامی است از نامهای آفتاب. (برهان). خور. خورشید. شمس. شارق. ذکاء. شید. بیضا. سور (سانسکریت). مهر :
خداوند ماه و خداوند هور
خداوند روز و خداوند زور.فردوسی.
به نیروی یزدان که او داد زور
بلند آفرینندهء ماه و هور.فردوسی.
بدان گهی که هور قیرگون شود
چو روی عاشقان شود ضیای او.منوچهری.
تن پیل و یاقوت رخشان...
هور
(اِخ) نام یکی از نجبای معاصر با بهرام گور. (ولف) :
یکی نامه بنوشت بهروز هور
به نزد شهنشاه بهرام گور.فردوسی.
هور
[هَ وَ] (اِخ) دهی است از بخش دهلران شهرستان ایلام. دارای 180 تن سکنه، آب آن از چشمه ها و محصول عمده اش غله و لبنیات و پشم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج5).
هورا
(اِ صوت) فریاد و بانگ حاکی از طرفداری و تشویق کسی و معمو با فعل کشیدن به کار رود.
هورات
[هَ] (ع اِ) جِ هوره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هوره شود.
هورازه
[زِ] (اِخ) دهی است از بخش نمشیر شهرستان سقز. دارای 180 تن سکنه، آب آن از چشمه ها و محصول عمده اش غله، توتون، لبنیات و محصولات جنگلی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج5).
هوراس
[هُ] (اِخ) نام شاعری به رم قدیم. رجوع به هُراس شود.
هورا کشیدن
[کَ / کِ دَ] (مص مرکب)فریاد و بانگ برآوردن برای دل دادن یا تشویق کسی که به امری خطیر چون مبارزه یا مسابقه اشتغال دارد.
هورالعظیم
[رُلْ عَ] (اِخ) نام مردابی به خوزستان. باطلاقی است که از رودخانه های دویرج و کرخه تشکیل یابد و پوشیده از نیزار و عبور از آن ناممکن است. این باطلاق در سرحد ایران و عراق واقع شده است. (از جغرافیای سیاسی کیهان).
هورام
(اِخ) نام شهریار جازر بود که هنگام گشودن فلسطین بر جازر شهریار بود. (قاموس کتاب مقدس).
هوراند
[هُ] (اِخ) نام یکی از بخشهای پنجگانهء شهرستان اهر که در شمال بخش قره داغ و 29هزارگزی مرز ایران و روسیه است. محصول عمدهء این بخش غله، برنج، پنبه، توت و میوه است. قراء بخش اغلب در دامنه ها بنا شده و از چشمه سارها و رودخانه های محلی مشروب...
هوراند
[هُ] (اِخ) قصبهء مرکزی بخش هوراند شهرستان اهر. دارای 800 تن سکنه، آب آن از چشمه سارها و محصول عمده اش غله و انگور و توت و سردرختی و کار دستی زنان آنجا بافتن فرش و گلیم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج4).
هورخش
[رَ] (اِ) به معنی هور است که نام آفتاب عالمتاب باشد. (برهان). نخستین کسی که این اصطلاح را در مصنفات خود به کار برده، تا آنجا که می دانیم، شیخ شهاب الدین سهروردی است. وی در کتاب «المشارع و المطارحات»، فصل سوم در کیفیت ظهور مغیبات، این کلمه را به...
هورز
(اِخ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد فارس. دارای 258 تن سکنه، آب آن از قنات و محصول عمده اش غله، خرما و لیمو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج7).
هورزنگی
[هَ رِ] (اِخ) نام مردابی به خوزستان. (یادداشت مؤلف). رجوع به هورالعظیم شود.
هورزه
[هَ رَ زَ] (ع مص) مردن و هلاک شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و به تقدیم راء بر واو هم (هَرْوَزَه) آمده است.
هورس
[هُ وَ] (اِ) در کوههای اطراف کرج ژونی پروس پلی کارپا(1) به نام هورس موسوم است. ارس. (یادداشت مؤلف). رجوع به جنگل شناسی ساعی ج2 ص253 و ارس شود.
(1) - Juniperus polycarp (Gyeneirer polycarpe).