هوجویه
[یَ] (اِ) گیاهی است برگ آن شبیه کاهو و خاردار و بر زمین نزدیک و دانهء آن سیاه و در تابستان سرخ می گردد مانند رنگ خون و به عربی آن را حمیرا گویند. (انجمن آرا).
هوچقان
(اِخ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان مرند، دارای 1630 تن سکنه، آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و پنبه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج4).
هوچی
[هَ / هُو] (ص مرکب) آنکه عوام را اغوا کند در ظاهر برای منافع آنان و در باطن برای سود خود. (یادداشت مؤلف).
- هوچی بازی؛ سر و صدای بیهوده به راه انداختن برای سود خود.
- هوچی گری؛ هوچی بازی.
رجوع به هو شود.
هوخ
(اِخ) نام بیت المقدس است. (برهان). دژهخت. دژگنگ. دژهوخ. رجوع به دژهوخت شود.
هوخت
(اِخ) هوخ. بیت المقدس باشد. (از برهان). رجوع به هوخ شود.
هوختن
[تَ] (مص) برکشیدن و بیرون کشیدن. || آمدن و پیدا شدن. (برهان).
هوخست
(اِخ) به معنی هوخت که بیت المقدس باشد. (برهان). ظاهراً مصحف هوخت است. (حاشیهء برهان چ معین). رجوع به هوخت و دژهوخت شود.
هوخشتر
[هُ وَ شَ رَ] (اِخ) از پادشاهان معروف سلسلهء ماد و پسر فرورتیش یا فراارتس بوده است. هرودت نام این پادشاه را کرآکسار یا کیاکسار نوشته ولی از کتیبهء بیستون داریوش اول معلوم میشود که نامش هوخشتر بوده است. وی از پادشاهان باسیاست بود و چون به پادشاهی رسید دانست...
هوخیدن
[دَ] (مص) برکشیدن و بیرون کشیدن. || پیدا شدن و آمدن. (برهان). رجوع به هوختن شود.
هود
(اِ) رکو و لتهء سوخته را گویند که بر بالای سنگ آتش زنه نهند و چخماق بر آن زنند تا آتش در آن افتد. || جامه ای را نیز گفته اند که نزدیک به سوختن رسیده و زرد شده باشد. (برهان).
هود
(ع اِ) جهودان. (منتهی الارب). یهود، و گفته اند جِ هائد است و سپس یهود را بدان خوانده اند و بر این پایه لفظ عربی است. اما نیز گفته اند که مانند الفاظی چون نوح و لوط از زبانهای دیگر به عربی وارد شده است و بعید نیست که در...
هود
[هَ وَ] (ع اِ) جِ هَوَدَه. (منتهی الارب). رجوع به هوده شود.
هود
[هَ] (ع مص) توبه کردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || پشیمان شدن. (منتهی الارب). || به حق بازگشتن. || جهود شدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
هود
(اِخ) نام سورهء یازدهم از کلام الله مجید که شامل 123 آیه است.
هود
(اِخ) دهی است از دهستان بیدشهر شهرستان لار. دارای 489 تن سکنه، آب آن از چاه و محصول عمده اش غله و صیفی و کار دستی مردم آنجا گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج7).
هود
(اِخ) هودبن شالخ بن ارفحشدبن سام بن نوح. این نسبی است که مؤلف حبیب السیر برای او ذکر کرده و نام پدرش را مؤلف منتهی الارب عابر نوشته است. اصطخری نوشته است که قبر این پیامبر در حضرموت است. (یادداشت مؤلف از مسالک اصطخری). پیامبری است که مطابق آیهء 65...
هوداس
(اِخ)(1) اکتاو. یکی از خاورشناسان فرانسوی است که نسخهء عربی سیرهء جلال الدین مینکبرنی را به چاپ رسانیده است. تولد او در سال 1840 م. اتفاق افتاده و استاد مدرسهء السنهء شرقی پاریس بوده است. او راست: طرف المغربیه، مکاتیب مخطوطه و چندین کتاب دیگر. (از معجم المطبوعات ج2).
(1) -...
هوداسیون
(اِ) اسم مغربی نعناع است. (مخزن الادویه).
هودج
[هَ / هُو دَ] (ع اِ) چیزی چون سبدی بزرگ و سایبانی بر سر آن که بر پشت اشتر نهند و بر آن نشینند و آن مانند کجاوه و پالکی جفت نیست. (یادداشت مؤلف). کجاوه ای که در آن زنان نشینند و عماری شتر. (غیاث). هوده. بارگیر. (منتهی الارب) :
ز...
هودر
[دَ / هَ / هُو دَ] (ص) هر چیز زشت و زبون را گویند. || مردم بدروی و بدقیافه را نیز گفته اند. (برهان).