هواره برزه
[هَ رِ بَ زَ / زِ] (اِخ) دهی است از بخش بوکان شهرستان مهاباد. دارای 107 تن سکنه، آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله، توتون و کار دستی مردم آنجا جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج4).
هواره خال
[هَ رِ] (اِخ) دهی است از بخش بانهء شهرستان سقز. دارای 150 تن سکنه، آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله، توتون، ارزن، زغال، مازوج و کتیرا است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج5).
هواری
[هَ] (اِ) خیمهء بزرگ و بارگاه سلاطین را گویند. (برهان).
هوازن
[هَ زِ] (اِخ) نام قبیله ای است از نسل سبا. (سمعانی). قبیله ای است از قیس. (منتهی الارب). از قبایل قیس و آنان فرزندان هوازن بن منصوربن عکرمه بن حفصه بن قیس عیلان اند. (صبح الاعشی ج1 ص340).
هوازن
[هَ زِ] (اِخ) نام پدر شیخ ابوالقاسم قشیری عارف معروف است. رجوع به ابوالقاسم شود.
هوازی
[هَ / هِ] (ق) بیکبار. ناگاه. (برهان) :
مردمان از خرد سخن گویند
تو هوازی حدیث غاب کنی.رودکی.
هوازی برآمد برم آن نگار
مرا تنگ بگرفت اندر کنار.آغاجی.
هوازی مرا گوید آن شکرین لب
که ای شاعر اندر سخن ژرف بنگر.فرخی.
به مهمان هوازی شاد گردم
ز دست رنج و غم آزاد گردم.
فرخی (از سروری).
هوازی جهان پهلوان را...
هوازی
[هَ] (نف مرکب) زیست کننده در هوا. این ترکیب اخیراً در کتاب های زیست شناسی به معنی هر موجودی که برای ادامهء زندگی نیازمند هوا باشد به کار رفته است.
هواس
[هَ] (ع اِمص) خواهانی گشن. (منتهی الارب).
هواس
[هَوْ وا] (ع ص) گشن تیزشهوت. (منتهی الارب). || شیر نیک درنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
هواسنج
[هَ سَ] (نف مرکب) سنجندهء هوا. || (اِ مرکب)(1) ابزاری که فشار هوا و به همین مناسبت ارتفاعات و تغییرات آتمسفریک را بدان سنجند.
.
(فرانسوی)
(1) - Barometre
هواسه
[هَوْ وا سَ] (ع ص) شیر نیک درنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || مرد دلیر. (منتهی الارب). شجاع مجرب. (اقرب الموارد).
هواسیدن
[هَ دَ] (مص) سوختن از بی آبی و تشنگی. (یادداشت مؤلف). || پژمرده و گندمگون شدن. کم خون گردیدن چنانکه لب از بیماری. (یادداشت مؤلف).
هواسیده
[هَ دَ / دِ] (ن مف / نف) لبی را گویند که خون آن کم شده و خشک گردیده و گندمگون شده باشد. (برهان).
هواشات
[هُ] (ع اِ) گروههای مردم. || شتران با هم آمیخته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || اموال حرام. (منتهی الارب). آنچه از مال حرام و حلال گرد آید. (اقرب الموارد).
هواشانق
[هَ نَ] (اِخ) دهی است از بخش سنجبد شهرستان هروآباد، دارای 182 تن سکنه، آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و حبوب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج4).
هواشناسی
[هَ شِ] (حامص مرکب)شناختن هوا. در اصطلاح عنوان دانشی است که هوا یا پدیده های جوی را بررسی می کند. (از وبستر). کار این فن یا این دانش شامل بررسی تغییرات جو و تأثیر آنها در شرایط محیط زندگی از نظر مقدار باران، برف، باد، آفتاب و مانند آن است.
هواع
[هُ] (ع مص) قی کردن. || (اِ) قی. || ماه ذیقعده. ج، هواعات، اَهوعه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
هواعات
[هُ] (ع اِ) جِ هواع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
هواعه
[هُ عَ] (ع اِ) آنچه از گلوی قی کننده برآید. (اقرب الموارد).
هوافی
[هَ] (ع ص، اِ) جِ هافی و هافیه: هوافی الابل؛ شتران گم شده در چراگاه. (منتهی الارب). هوامی. رجوع به هوامی شود.