هنادک
[هَ دِ] (ع اِ) جِ هندکی. مردان هند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هندکی شود.
هنادکه
[هَ دِ کَ] (ع اِ) جِ هندکی. (منتهی الارب). رجوع به هنادک و هندکی شود.
هناره
[هِ رَ] (ع مص) به معنی اناره، مثل اراقه و هراقه. (منتهی الارب). رجوع به اناره شود.
هناسه
[هَ سَ / سِ] (اِ) آه. باد سرد کشیدن. (یادداشت مؤلف).
هناف
[هِ] (ع مص) به فسوس خندیدن. (منتهی الارب). مهانفه. (آنندراج) (از اقرب الموارد). || بازی و ملاعبه با دوست. (از اقرب الموارد).
هنالک
[هُ لِ کَ] (ع ق مرکب) آنجا. (ترجمان علامهء جرجانی ترتیب عادل). اسم اشاره برای مکان دور، مرکب از هنا + ک خطاب + لام برای افادهء بعد مکان.
هنام
[هُ] (اِ) به لغت زند و پازند به معنی اندام باشد که در برابر بی اندام است. (برهان). مصحف هندام پهلوی به معنی اندام است. (از حاشیهء برهان چ معین).
هنام و بسطام
[هُ مُ بَ] (اِخ) دهستانی است از بخش سلسلهء شهرستان خرم آباد. در خاور بخش واقع شده و منطقه ای کوهستانی و سردسیر است. آب آن از رودخانه های هنام، کاکارضا، سیل برجه و چشمه های مختلف تأمین میشود. این دهستان شامل 34 آبادی و جمعیت آن در حدود 4900...
هنامه
[هُ مِ] (اِخ) دهی است از بخش شیروان شهرستان قوچان. 490 تن سکنه دارد.آب آن از رودخانه و محصول عمده اش غله و انگور، و کار دستی مردم قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج9).
هنانه
[هُ نَ] (ع اِ) پیه درون چشم که زیر مقله باشد. || باقی ماندهء مغز و پیه شتر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
هناه
[هَ] (ع اِ) بلا و سختی. ج، هنوات. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
هناهین
[هَ] (اِ) گفتگو و هجوم مردمان و صدای اسبان وقتی که لشکری و جماعتی بسیار سوار شده میرفته باشند. (برهان).
هنایش
[هِ یِ] (اِ) تأثیر و اثر داده شده. (برهان).
هن ء
[هِنْءْ] (ع اِمص) عطا و دهش. || قطران مالیدگی. || (اِ) پاره ای از شب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
هن ء
[هَنْءْ] (ع مص) قطران مالیدن شتر را. || یاری کردن کسی را. || طعام خوشگوار خورانیدن کسی را. || گفتن کسی را: «گوارا باد تو را کار». || در عیال خود داشتن کسی را یک ماه. || گوارنده گردیدن طعام بعد ناگواری. || یافتن بهره ای از گیاه که سیر...
هنأ
[هَ نَ ءْ] (ع مص) یافتن بهره ای از گیاه که سیر نشود از آن. || شادمان شدن به کسی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || گوارنده شدن طعام کسی را. (منتهی الارب). || دادن کسی را و بخشیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
هنأه
[هَ نَ ءَ] (ع مص) گوارنده گردیدن طعام بعد ناگواری. (منتهی الارب).
هنأه
[هَ ءَ] (ع مص) نیکو کردن طعام را. (منتهی الارب).
هنأی
[هَ آ] (ع ص) ابل هنأی؛ شترانی که به گیاه کم از سیری رسیده باشند. (منتهی الارب).
هنب
[هَ نَ] (ع اِمص) گولی. (منتهی الارب).