همهوم
[هُ] (ع اِ) شیر بیشه. || (ص) باصدا. || نی هنگامی که باد آن را بجنباند. (اقرب الموارد).
همهومه
[هُ مَ] (ع اِ) گلهء بزرگ از شتران. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به همهامه شود.
همهیم
[هِ] (ع اِ) شیر بیشه. || (ص) خر برگردانیده آواز در سینه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
همی
[هَ] (پیشوند) به جهت استمرار و امتداد در فعل آید و پیش یا پس از فعل قرار گیرد. (از آنندراج) :
بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی.رودکی.
به راه اندر همی شد، شاهراهی
همی شد تا بنزد پادشاهی.رودکی.
همی گفت کاین رسم گهبذ نهاد
از او دل بگردان که بس بد نهاد.ابوشکور.
به...
همی
[هَمْیْ / هُ می ی] (ع مص) روان گشتن آب و اشک. || ریختن چشم اشک را. || رمیدن و پراکنده رفتن ماشیه به چراگاه. || اوفتادن چیزی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
همیان
[هَ مَ] (ع مص) روان گشتن آب و اشک. || ریختن چشم اشک را. || رمیدن و پراکنده رفتن ماشیه به چراگاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هَمْی شود.
همیان
[هِمْ] (ع اِ) اِزاربند. || کمربند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || کیسه ای که در آن درهم نهند. (منتهی الارب). ج، همایین. (اقرب الموارد). گویند: له همیان؛ یعنی سرین بزرگی دارد. (از ناظم الاطباء). در معنی کیسهء هزینه ظاهراً معرب همیان فارسی به فتح اول است.
همیان
[هَمْ] (اِ) بر وزن انبان، کیسه ای باشد طولانی که بر کمر بندند و به عربی صره خوانند. (برهان) :
قیمت همیان و کیسه از زر است
بی زری همیان و کیسه ابتر است.مولوی.
خواجه هر جا قصهء پیراهن یوسف شنید
پیش چشمش جلوهء همیان درهم می کند.
کلیم.
دنیاطلب از موی میانان نشد آگاه(1)
بس دیده...
همیانک
[هَمْ نَ] (اِخ) دهی از بخش کنگاور شهرستان کرمانشاهان. دارای 350 تن سکنه، آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و حبوب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج5).
همیانه
[هَمْ نِ] (اِخ) دهی است از بخش دورود شهرستان بروجرد. دارای 328 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول عمده اش غله و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج6).
همیج
[هَ] (ع ص) آهوی مادهء جوانهء باریک شکم. || آهوی ماده ای که در دو تهیگاه وی دو خط باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
همی جان
[هَ] (اِخ) دهی است از بخش بافق شهرستان یزد. دارای 362 تن سکنه، آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله، گردو، بادام و زردآلو، و کار دستی زنان کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج10).
همیدون
[هَ] (ق مرکب) مخفف هم ایدون است یعنی همین دم و همین زمان و همین ساعت و هم اکنون. (برهان). اکنون. حالا :
کنون کشتن رستم آریم پیش
ز دفتر همیدون به گفتار خویش.فردوسی.
سزد گر نیاری به جانشان گزند
سپاری همیدون به من شان، به بند.
فردوسی.
ز گردنده گردون نداری خبر
که اخگرْت ریزد همیدون...
همیدیگان
[هِ] (اِخ) دهی است از بخش کنارک شهرستان چاه بهار. دارای 125 تن سکنه، آب آن از چاه و باران و محصول عمده اش غله، ذرت و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج8).
همیر
[هَ] (ع ص) پیرزن میرنده. || ظبی همیر؛ آهوی خوش اندام. (اقرب الموارد). ظبیه همیر؛ آهوی مادهء نیکواندام. (منتهی الارب).
همیره
[هَ رَ] (ع ص) گنده پیر فانیه. (منتهی الارب).
همیری
[هَ] (اِخ) دهی است از بخش قشم شهرستان بندرعباس. دارای 100 تن سکنه، آب آن از چاه و باران و محصول عمده اش خرما است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج8).
همیری
[هَ] (اِخ) دهی است از بخش قصرقند شهرستان چاه بهار. دارای 250 تن سکنه، آب آن از رودخانه و محصول عمده اش غله، برنج، خرما و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج8).
همیز
[هَ] (اِ) به لغت زند و پازند به معنی تابستان باشد و به جای زا، نون هم به نظر آمده است که همین باشد بر وزن زمین. (برهان).
همیز
[هَ] (ع ص) رجل همیزالفؤاد؛ مرد تیزخاطر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).