هم رای

[هَ] (ص مرکب) هم اندیشه. هم عقیده :
روان سواران توران سپاه
بدان رای گشتند هم رای شاه.فردوسی.
ز قومی پراکنده خلقی بکشت
دگر جمع گشتند و هم رای و پشت.سعدی.
|| هم پیمان :
سوی گنجینه رفتند آن دو هم رای
ندیدند از جواهر هیچ بر جای.نظامی.


هم رتبت

[هَ رُ بَ] (ص مرکب) هم درجه. هم پایه :
امر ملک الملوک مغرب
هم رتبت کن فکان ببینم.خاقانی.
رجوع به هم رتبه شود.


هم رتبه

[هَ رُ بَ / بِ] (ص مرکب)هم رتبت. هم پایه. || در تداول، دو تن که از نظر سوابق شغلی و مزایای اداری برابر باشند.


همرج

[هَ مَرْ رَ] (ع ص) درگذرنده در امور. || رسا. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). || (اِ) اختلاط و فتنه. (از اقرب الموارد).


همرجان

[هُ رُ] (ع اِ) فریاد و غوغای مردم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).


همرجل

[هَ مَ جَ] (ع ص) شتر نیکو تیزرو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || ناقهء تیزرو. (منتهی الارب). || سبک و چست و تیزرو از هر چیزی. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب).


همرجله

[هَ مَ جَ لَ] (ع ص) ناقهء گزیدهء نیکو. (منتهی الارب). ج، همرجلات. (از اقرب الموارد).


همرجه

[هَ رَ جَ] (ع ص) ناچیز. (منتهی الارب). || باطل. || (اِمص) شتابی. || سبکی. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). || (اِ) بانگ و غوغای مردم. (از اقرب الموارد). || (مص) شوریده کردن خبر را. (منتهی الارب). || ناهموار رفتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || بانگ و غوغا نمودن...


هم رخت

[هَ رَ] (ص مرکب) دو تن که جامهء یکدیگر را پوشند، و به کنایت، نزدیک و قرین :
گاه با دیو داردت هم رخت
گاه با شیر داردت همسر.مسعودسعد.


هم رده

[هَ رَ دَ / دِ] (ص مرکب) مرادف. مترادف. (آنندراج).


هم رزم

[هَ رَ] (ص مرکب) دو تن که با یکدیگر جنگ کنند :
همان کشتگان را به خسرو نمود
بگفت آنکه هم رزم هرکس که بود.فردوسی.
کجا بارهء او کند موی تر
شود خشک هم رزم او را جگر.فردوسی.


همرس

[هَ رَ] (اِ) درم و دینار. (برهان). برساختهء دساتیر است. (حواشی معین بر برهان).


هم رسته

[هَ رَ تَ / تِ] (ص مرکب)هم ردیف. هم قطار :
چو هم رستهء خفتگانی خموش
فروخسب یا پنبه درنِهْ به گوش.نظامی.


همرش

[هَ رَ] (ع اِمص) حرکت. (از اقرب الموارد).


همرش

[هَمْ مَ رِ] (ع ص، اِ) گنده پیر کلانسال. || شترمادهء بسیارشیر. || سگ ماده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).


همرشه

[هَ رَ شَ] (ع اِمص) جنبش. (منتهی الارب).


هم رضاع

[هَ رِ] (ص مرکب) دو کودک که با هم شیر خورند از یک دایه :
من و سایه هم زانو و همنشینی
من و ناله همکاسه و هم رضاعی.خاقانی.


هم رفتن

[هَ رَ تَ] (مص مرکب) بسته شدن و التیام زخم، یا بسته شدن شکاف زمین و جز آن. (یادداشت مؤلف).
-امثال: باران آمد، ترک ها هم رفت ؛ کنایه از کسی است که ثروتمند شود و عیب های او را بپوشاند. (یادداشت مؤلف).


همرفشده

[هَ رَ شُ دَ / دِ] (اِ مرکب) اسبی که داخل در پنج سالگی شده و همهء دندانهایش برآمده باشد، و به جای فا، واو هم گفته اند که همروشده باشد، و به عربی قارح خوانند. (برهان).


هم رفیق

[هَ رَ] (ص مرکب) در اصطلاح علم فتوت کسانی را گویند که منسوب به یک پدر یا یک جد باشند. رجوع به هم پدر شود.



با مهر شما، راه هموارتر می‌شود

 

اگر قافیه‌ها بر دل‌ات نشسته‌اند و نغمۀ این ابزار، لبخند به لبت نشانده... بدان که این تلاش، بی‌هیچ چشم‌داشتی رقم خورده؛ اما نسیم حمایت تو، ادامۀ راه را برای ما هموارتر خواهد کرد.

حمایت از ما

قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از کافه‌بازار یا مایکت از این پروژه ادبی حمایت کنید.

خرید از بازار خرید از مایکت

ربات تلگرامی قافیه‌یاب

ربات قافیه‌یاب هم‌صدا، ابزاری کاربردی، رایگان و سریع در زمینه ادبیات فارسی برای جستجوی قافیه در تلگرام.

مشاهده ربات

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.