هلکو
[هَلْ لَ] (اِ) در تداول مردم قم چوب گازر است که به پارچه زنند تا شوخ آن برآید. (از یادداشتهای مؤلف).
هلکوت
[هَ لَ] (ع مص) هلاک شدن. (از تاج المصادر بیهقی).
هلکون
[هِ لَ / هَ لَ] (ع ص) زمین خشکسال و قحط رسیده اگرچه در آن آب باشد. (منتهی الارب).
هلک و هلک
[هِ لِکْ کُ هِ لِک ک / لِ](ق مرکب) در تداول کنایه از کندی و سستی در کار است، یا کنایه از راه رفتن به سنگینی و کندی، چنانکه گویند: هلک و هلک آمد.
هلکه
[هَ لَ کَ] (ع اِمص) نیستی. (از منتهی الارب). هلاک. (از اقرب الموارد). || (اِ) سال خشک بی آب. ج، هلک، هلکات. (از منتهی الارب). واحد هلک. (از اقرب الموارد).
هلکه
[هِ کَ] (ع ص) افتاده. ج، هِلَک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || (اِ) نوع. (اقرب الموارد).
هلکی
[هَ کا] (ع ص، اِ) جِ هالک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
هلکین
[هَ لَ] (ع ص) زمین خشکسال و قحط رسیده اگرچه در آن آب باشد. (منتهی الارب). هلکون. (از اقرب الموارد). رجوع به هلکون شود.
هلل
[هُ لُ] (اِ) حضض است که دوایی باشد به جهت جمیع ورم ها و بستن خون، و آن مکی و هندی هر دو باشد. بهترین آن مکی است و آن را از عصارهء مغیلان میسازند، و نوعی هم هست شیرازی که آن را از عصارهء برگ سگ انگور میسازند و...
هلل
[هَ لَ] (ع اِ) جِ هله. || ترس. (منتهی الارب). || باران نخست. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || آواز بارش باران. (منتهی الارب). || مغز پیل، و آن زهر است که در یک ساعت کشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || تنیدهء تننده. (منتهی الارب). تنیدهء عنکبوت. (از اقرب...
هللم
[هَ لَ لُ] (اِ) بازیی است که اطفال شهر کرمان بازند. (غیاث). رجوع به هللون شود.
هللون
[هَ لَ لو] (اِ) بازیی است که اطفال شهر کرمان بازند. (آنندراج). رجوع به هللم شود.
هلم
[هَ لَ] (ع ق) جواب هَلُمَّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
هلم
[هَ لُمْ مَ] (ع اِ فعل) بیا. (منتهی الارب). کلمه ای است به معنی خواندن به چیزی مانند تعال. لازم است اما به صورت متعدی نیز به کار رود، مانند: هلم شهداءکم؛ یعنی آنها را حاضر کنید. نزد حجازیان این کلمه اسم فعل است و درمورد مفرد و جمع و...
هلم
[هِلْ لَ] (ع ص) فروهشتهء سست. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
هلم
[هُ لُ] (ع اِ) آهوان کوهی. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد).
هلمان
[هِ لِمْ ما] (ع ص، اِ) بسیار از نان و جز آن. (منتهی الارب). || هر چیز زیاد و نیکویی بسیار. (اقرب الموارد).
هلمطه
[هَ مَ طَ] (ع مص) گرفتن چیزی را و فراهم آوردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
هلمع
[هَ لَمْ مَ] (ع ص) مرد زودگریه. (منتهی الارب). صورتی از هرمع است به تشدید و فتح راء. (اقرب الموارد).
هلممه
[هَ مَ مَ] (ع مص) خواندن کسی را به لفظ هَلُمَّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).