هلقم
[هِ قِ] (ع ص) زن کلانسال. || مرد توانا. || (ص) فراخ کنج دهان. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
هلقم
[هُ لَ قِ] (ع ص) بسیارخوار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
هلقم
[هِ قَم م] (ع ص) مهتر سطبراندام ضخم خداوند شتران. || مرد بسیارخوار. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). || فروخورنده. (از اقرب الموارد).
هلقمه
[هَ قَ مَ] (ع مص) فروخوردن لقمه را. (منتهی الارب). و گویا از ریشهء لقم برساخته شده است چنانکه هبلعه از بلع. (از اقرب الموارد). || بسیار خوردن. (منتهی الارب).
هلقی
[هَ لَ قا] (ع اِ) نوعی دویدن همچو ولقی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
هلک
[هَ لَ] (ع اِ) میان هر دو طبقهء زمین تا زمین هفتم. || مردار هر چیزی هالک. || مابین سر کوه و اسفل آن. || همواری میان هر دو چیز. || هرچه فروافتد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
هلک
[هُ] (ع مص) مردن و نیست شدن. (از منتهی الارب). و جز درمورد مردن بد به کار نرود و ازاین روی برای انبیاء عظام استعمال نکنند. (اقرب الموارد) :
این زمان هستید خود مملوک ملک
مالک ملک آنکه او بِجْهَد ز هلک.مولوی.
|| (اِمص) نیستی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
هلک
[هُلْ لَ] (ع ص، اِ) جِ هالک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هالک شود.
هلک
[هِ لَ] (ع ص، اِ) جِ هلکه. (از منتهی الارب). رجوع به هِلْکه شود.
هلک
[هَ لَ] (ع اِ) جِ هلکه. (منتهی الارب). رجوع به هلکه شود.
هلک
[هُ لُ] (ع ق) افعل ذلک اما هلکت هلک؛ یعنی انجام میدهم آن را به هر طور و به هر حال که باشد. (منتهی الارب).
هلک
[هَ] (ع مص) میرانیدن و هلاک گردانیدن کسی را و نیست گردانیدن. لازم است و متعدی. (منتهی الارب).
هلک
[هَ لَ] (اِ) جَستن گلو. فواق. (برهان).
هلک
[هُ] (اِ) چرمی که مانند کفهء ترازو سازند و از سر چوب منجنیق آویزند و پر از سنگ کرده به جانب دشمن اندازند. (برهان).
هلک
[هَ] (اِ) قرون السنبل. (فهرست مخزن الادویه).
هلک
[هِ لَ] (اِخ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان کازرون دارای 184 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج7).
هلکاء
[هَ] (ع اِ) نیستی: هلکه هلکاء؛ تأکید است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
هلکات
[هَ لَ] (ع اِ) جِ هلکه. (از منتهی الارب). رجوع به هلکه شود.
هلکس
[هِلْ لَ] (ع ص) گرسنگی سخت و جز آن. (منتهی الارب). هلقس. (از اقرب الموارد). رجوع به هلقس شود. || مرد بسیارگوشت. (از منتهی الارب). || ناکس زشتخوی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || شتر سخت. (از اقرب الموارد).
هلکس
[هِ کِ] (ع ص) ناکس زشتخوی. (از اقرب الموارد). رجوع به هِلَّکس شود.