هلجی
[هَ جی ی] (ص نسبی) منسوب به هلجه که نام اجدادی است. (سمعانی).
هلد
[هَ] (ع مص) فراگرفتن تب مردم را. (منتهی الارب).
هلد
[ ] (هندی، اِ) اسم هندی عروق الصفراء است. (مخزن الادویه). زردچوبه.
هل دادن
[هُ دَ] (مص مرکب) در تداول، با فشاری دفعی چیزی را یا کسی را افکندن. (یادداشت مؤلف). به سویی راندن. تنه زدن.
هلدانه
[هَ نَ / نِ] (اِ) آلوکک. درختی است که در رامسر و شهسوار بدین نام خوانند. (یادداشت مؤلف).
هلدانی
[هُ] (اِ) در تداول، جای تنگ و تاریک و ترسناک و نامناسب برای آسایش. هولدانی.
هلدر
[ ] (اِخ) دهی است از بخش آوج شهرستان قزوین که 419 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه سار و محصول عمده اش غله، سیب زمینی، عسل، انگور و زردآلو و کاردستی مردم بافتن قالی، گلیم و جاجیم است. در تابستان ایل بغدادی به حدود کوههای هلدر می آیند....
هلدم
[هِ دِ] (ع اِ) گلیم که درپی آن نمایان باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || نمد. || خوگیر گندهء سطبر. (منتهی الارب).
هلدی
[ ] (هندی، اِ) اسم نوعی از بیش است به لغت هندی. (از فهرست مخزن الادویه).
هلدیا
[ ] (هندی، اِ) اسم هندی عروق الصفرا. (مخزن الادویه). رجوع به هلد شود.
هلدیت
[هَ تَ] (اِخ) در کتیبهء بزرگ بیستون این کلمه نام پدر بخت النصر است. (از ایران باستان پیرنیا ص547).
هلر
[هُ لُ] (اِخ) دهی است از بخش جزیرهء قشم از شهرستان بندرعباس دارای 339 تن سکنه. آب آن از چاه و باران و محصول عمده اش خرماست. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج8).
هلس
[هَ] (ع مص) بیمار سل گردیدن. || رجوع به هلاس شود. || بیخرد گشتن. || لاغر گردانیدن بیماری کسی را. || (اِ) نیکویی بسیار. || بیماری سل. || باریکی و لاغری. (اقرب الموارد) (منتهی الارب).
هلس
[هُ لُ] (ع ص، اِ) به شدگان از بیماری. || مردمان ضعیف که نقاهت نداشته باشند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
هلس
[هِ لُ] (اِخ) از بلاد قدیم لاکونیا بود که مردم آن دو بار بر ضد اسپارتا برخاستند و در قرن نهم ق . م. مغلوب شدند. نام کنونی این شهر تسی لی است. (از تعلیقات نصرالله فلسفی بر ترجمهء تمدن قدیم فوستل دُ کولانژ).
هلسار
[ ] (اِخ) نام محلی کنار راه اصفهان به گلپایگان میان خوانسار و بیدهند. (یادداشت مؤلف).
هلس پونت
[هِلْ لِ پُنْ] (اِخ) نام قدیم بغاز (تنگهء) داردانل است. (از ایران باستان ص304). رجوع به داردانل شود.
هلستانه
[هَ لِ نِ] (اِخ) دهی است از بخش سلوانا از شهرستان ارومیه که دارای 100 تن سکنه است. آب آن از نهر براسبی و محصول عمده اش غله، توتون و کاردستی مردم جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج4). رجوع به هرستانه شود.
هلسینکی
[هِ] (اِخ) یکی از بنادر جنوبی کشور فنلاند و پایتخت آن کشور است و در حدود 395هزار تن سکنه دارد. (از فرهنگ امریکایی وبستر).
هلش
[هَ] (اِ) مرغی است مردارخوار. (اسدی) (برهان). هلیش. رجوع به هلیش شود.