هلشی
[هَ لَ] (اِخ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان که 200 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانهء مرک و محصول عمده اش غله، حبوب، چغندرقند و صیفی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج5). رجوع به هله شی شود.
هلض
[هَ] (ع مص) برکشیدن چیزی را و برکندن. (منتهی الارب). برکندن، چنانکه گیاه را از زمین. (از اقرب الموارد).
هلطوس
[هِ طَ] (ع اِ) مگس ریزه. (از منتهی الارب). مگس که صوت خفی دارد. (اقرب الموارد).
هلطه
[هَ طَ] (ع اِ) خبری که بشنوی آن را و نه راست شماری و نه دروغ. (از منتهی الارب). لهطه. (از اقرب الموارد).
هلع
[هَ] (ع مص) حریص شدن. || سخت جزع کردن. (ترجمان علامهء جرجانی).
هلع
[هَ لَ] (ع مص) خروشیدن از ناشکیبائی. (منتهی الارب). آشکارا جزع کردن. || گرسنه شدن. (از اقرب الموارد).
هلع
[هَ لِ] (ع ص) خروشنده از ناشکیبائی. (منتهی الارب). سخت جزع کننده. (اقرب الموارد). || نیک آزمند. (منتهی الارب).
هلع
[هُ لَ] (ع ص) نیک آزمند: ذئب هلع بلع؛ گرگ نیک آزمند فروخورنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
هلع
[هِلْ لَ] (ع اِ) بره. || بزغاله. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد).
هلعه
[هُ لَ عَ] (ع ص) ناشکیبا. || زود گرسنه شونده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
هلغف
[هِلْ لَ] (ع ص) مرد ضخیم اندام آگنده گوشت. (از منتهی الارب). || مضطرب خلقت. (از اقرب الموارد).
هلفدانی
[هُ لُ] (اِ) در تداول عامیانه، جایی تنگ و تاریک. (یادداشت مؤلف). هلدانی. هولدانی. || به کنایه، زندان. (یادداشت مؤلف).
هلفوف
[هُ] (ع ص) مرد کلان ریش بسیارموی درشت اندام. (از منتهی الارب). که موی سر و ریش وی بسیار باشد. (لسان العرب).
هلفیفا
[هَ] (اِ) به لغت سریانی نوعی از کاسنی باشد، و آن را به فارسی تلیخی گویند. استسقا را نافع است. (برهان). هندبا. (از فهرست مخزن الادویه).
هلق
[هَ] (ع مص) شتافتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
هلقام
[هِ] (ع اِ) شیر بیشه. || (ص) سطبر دراز. || پرخور. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب).
هلقامه
[هِ مَ / هِ لِقْ قا مَ] (ع ص)بسیارخوار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
هلقت
[هِلْ لَ] (ع ص) جوع هلقت؛ گرسنگی شدید. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد).
هلقس
[هِلْ لَ] (ع ص) گرسنگی سخت. شدید از گرسنگی و جز آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || مرد گوشتناک. (منتهی الارب). مرد پرگوشت. (اقرب الموارد).
هلقف
[هِلْ لَ] (ع ص) مرد گرانجان سطبراندام. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به هلغف شود.