هلبوث
[هِ بَ] (ع ص) گول گرانجان و درمانده در سخن. کم فهم. (منتهی الارب). احمق. (از اقرب الموارد).
هلبه
[هُ بَ] (ع اِ) یکی از هلب. || هلبه الشتاء؛ سختی سرما. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || (اِخ) ستاره ای است. (از اقرب الموارد). نام کوکبی از دب اکبر. (نفائس الفنون).
هلبه
[هُ لُبْ بَ] (ع اِ) هلبه الشتاء و الزمان؛ سختی آن. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب).
هلپه ای
[هِ پِ] (اِخ) دهی است از بخش برازجان شهرستان بوشهر که 334 تن سکنه دارد. آب آن از چاه و رود دالکی و محصول عمده اش غله و خرماست. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج7).
هلت
[هَ] (ع مص) پوست باز کردن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || پوست برکندن. (از منتهی الارب). || خراشیدن پوست که خون از آن برآید. (اقرب الموارد).
هلتات
[هُ] (ع اِ) گروه که گاهی اقامت ورزند و گاهی کوچ کنند. (از منتهی الارب). هلتاه. (از اقرب الموارد).
هلتاک
[هَ] (اِ) برف. هلناک. (از برهان). رجوع به هلناک شود.
هلتوشان
[هَ] (اِخ) دهی است از بخش کامیاران شهرستان سنندج دارای 214 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و توتون است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج5).
هلته
[هَ لَ تَ] (اِخ) دهی است از بخش کرند شهرستان شاه آباد دارای 115 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غلات دیم است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج5).
هلتی
[هَ تا] (ع اِ) گیاهی است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
هلث
[ ] (اِ) خوردنی باشد شور. (اسدی).
هلثا
[هَ] (ع اِمص) فروهشتگی که به مردم عارض شود. (اقرب الموارد).
هلثاء
[هَ / هِ] (ع اِ) گروه بلندآواز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
هلثاءه
[هَ ءَ] (ع اِ) گروه بلندآواز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
هلثه
[هُ ثَ] (ع اِ) گروه بلندآواز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
هلثی
[هَ ثا] (ع اِ) گروه بلندآواز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
هلج
[هَ] (ع مص) آگاهی دادن از آنچه گرویده نیست بدان. (منتهی الارب). آنچه بدان یقین نیست از اخبار. || (اِ) آنچه در خواب بینی جز رؤیای صادق. || سبک ترین خواب. (از اقرب الموارد).
هلج
[هُ] (ع اِ) خوابهای پریشان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
هلجاب
[هِ] (ع اِ) دیگ بزرگ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
هلجرد
[هَ جِ] (اِخ) دهی است از بخش حومهء شهرستان کرج که 765 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله، بنشن، صیفی، چغندرقند، میوه و لبنیات است. مزرعه های کمال آباد و درازان جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج1).