هلاکی
[هَ] (ص نسبی) منسوب به هلاک. رجوع به هلاک شود.
هلاکی
[هَ] (اِخ) در شهر هرات است و از غایت استغنایی که به سبب فقر دارد با ارباب جاه اختلاط نمی کند. گاهی نظم هم میگوید. این مطلع از اوست:
دهن تنگ تو و غنچهء تر هر دو یکی است
اشک گلگون من و خون جگر هر دو یکی است.
(از مجالس النفائس ص76...
هلاکی
[هَ] (اِخ) همدانی. شاعری خوش سلیقه و هموار است. در خدمت شاهزاده بهرام میرزا پرورش یافت. هرگونه شعری گفت و تا حدی مولویت هم داشت. کتابی به نام «شوق و ذوق» منظوم ساخت ولی به جز یک بیت که در بیان سردی هوا و زیادی برف است هیچ یک از...
هلاگو
[هُ] (اِخ) هولاکو. هولائو. یکی از چهار پسر تولوی و بنابراین نوهء چنگیز مغول بود. مادرش زنی عیسوی مذهب موسوم به «سرقوی تی» بود و زنش «دوقوزخاتون» نیز مسیحی بود. هلاکو در سال 651 ه . ق. مأمور تسخیر ایران مرکزی و غربی و فرونشاندن فتنه های اسماعیلیان و سرکوبی...
هلال
[هِ] (ع اِ) ماه نو و ماه دوشبه تا شب سوم یا تا شب هفتم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مهچه. ماهچه. ماه نو. (یادداشتهای مؤلف) :
ضعیف ناشده در خدمتت قوی کی شد
هلال ناشده مه کی شده ست بدر منیر؟
عنصری.
پایش به سان دامن دیبای زرّبفت
دمّش پر از هلال و جناحش پر...
هلال
[هِ / هَ] (ع اِ) باران نخستین. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب).
هلال
[هِ] (اِخ) نام شانزده تن صحابی است. (منتهی الارب).
هلال
[هِ] (اِخ) حیی است از هوازن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
هلال
[هِ] (اِخ) دهی است از بخش حومه و ارداک شهرستان مشهد که 67 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول عمده اش چغندر و بنشن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج9).
هلال آباد
[هِ] (اِخ) دهی است از بخش زرقان شهرستان شیراز که 96 تن سکنه دارد. آب آن از رود کر و محصول عمده اش غله و برنج است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج7).
هلال ابرو
[هِ اَ] (ص مرکب) کسی که ابروهای وی به شکل ماه نو باشد. (ناظم الاطباء).
هلال احمر
[هِ لِ اَ مَ] (اِخ) در ترکیه به جای شیر و خورشید سرخ و صلیب سرخ، سازمانی است برای امور خیریه. (یادداشتهای مؤلف).
هلال بن اسعر
[هِ لِ نِ اَ عَ] (اِخ) ابن خالد المازنی. شاعر مشهور دورهء اموی. مردی شجاع و جنگی بود. عمری دراز یافت و مدتی از عمر خود را در یمن گذراند. در حدود سال 130 ه . ق. در عراق درگذشت. (از اعلام زرکلی).
هلال بن امیه
[هِ لِ نِ اُ مَیْ یَ] (اِخ) یکی از سه تن است که در غزوهء تبوک از جنگ خودداری کردند و سپس به توبه آمدند و حق تعالی توبهء ایشان را پذیرفت. (از تاریخ گزیده چ لیدن ص243).
هلال بن وصیف
[هِ لِ نِ وَ] (اِخ) از عربی نویسان صدر اسلام. او راست: کتاب الروح المتلاشیه، کتاب تفسیر ما قالته الشیاطین لسلیمان. (ابن الندیم).
هلال بن هلال
[هِ لِ نِ هِ] (اِخ) از مترجمان و نویسندگان دورهء عباسی است. (سبک شناسی ج1 ص153).
هلال بن یحیی
[هِ لِ نِ یَحْ یا] (اِخ) از فقهای حنفی و اهل بصره بود. او را در شروط و احکام وقف کتابی است. درگذشت او را به سال 245 ه . ق. نوشته اند. (از اعلام زرکلی).
هلال صابی
[هِ لِ] (اِخ) هلال بن مُحَسِّن بن ابراهیم. کاتب و مورخ بغدادی متوفی به سال 448 ه . ق. جد و پدر او از صابئین بودند و او در پایان عمر اسلام آورد. او راست: «الوزراء»، «ذیل تاریخ ثابت بن سنان»، « غررالبلاغه»، «رسوم دارالخلافه»، «کتاب الکتاب»، «السیاسه»، «الاماثل و...
هلال قاینی
[هِ لِ یِ] (اِخ) از فصحای زمان خود بوده و به خواجه هلال شهرت نموده. این چند بیت از اوست:
زآن بادهء صافیّ کهن گشته بنوشید
آن باده که مانندهء جان باشد در تن
آن باده که چون نوشی در تن رود از لطف
چونانکه در انگشت رود آتش روشن.
(از مجمع الفصحاء چ سنگی...
هلال کلا
[هِ کَ] (اِخ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان بابل که 265 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانهء کاری و محصول عمده اش برنج، صیفی، کنف، پنبه، غله و نیشکر است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج3).