هقاع
[هُ] (ع اِمص) غفلت و فراموشی از اندوه یا بیماری. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
هقالس
[هَ لِ] (ع اِ) جِ هقلس. (منتهی الارب). رجوع به هقلس شود.
هقب
[هِقَ ب ب] (ع ص) فراخ گلو. || سطبر دراز از شترمرغ و جز آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
هقب
[هَ] (ع اِمص) فراخی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
هقب
[هِ قَ] (ع اِ صوت) برای راندن اسب به خصوص. (از اقرب الموارد). کلمه ای که بدان اسب را زجر کنند. (منتهی الارب).
هقبقب
[هَ قَ قَ] (ع ص) درشت استوار و توانا. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد).
هقره
[هُ رَ] (ع اِ) دردی است گوسپند را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
هقز
[هِ / هَ] (ع اِ) قهز، که نوعی از جامه باشد پشمی سرخ یا سپید و گاهی ابریشم در آن آمیزند. (از منتهی الارب). صورتی از کلمهء قهر (با راء مهمله) است. (اقرب الموارد).
هقط
[هَ قَ] (ع مص) شتاب رفتن. (از منتهی الارب). || (اِمص) سرعت راه رفتن. (از اقرب الموارد).
هقط
[هِ قِ] (ع اِ صوت) کلمه ای است که بدان اسب را زجر کنند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به هقب شود.
هقع
[هَ قَ] (ع مص) سخت گشن خواه گردیدن ناقه. (منتهی الارب).
هقع
[هَ] (ع مص) داغ کردن چیزی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
هقع
[هَ قِ] (ع ص) آزمند و حریص. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
هقعه
[هَ عَ] (ع اِ) دایرهء پیش سینهء اسب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || جای پاشنهء سوار. (منتهی الارب). || نکتهء سپید در پهلوی چپ اسب. (منتهی الارب). دایره ای در پهلوی بعضی از چهارپایان. (از اقرب الموارد). || (اِخ) منزلی است ماه را، و آن سه ستاره است در...
هقعه
[هَ قِ عَ] (ع ص) شتر ماده ای که خود را پیش گشن اندازد از غایت آز و خواهانی. (از منتهی الارب).
هقعه
[هُ قَ عَ] (ع ص) مرد بسیار تکیه کننده و بر پهلو خسبنده میان قوم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
هقف
[هَ قَ] (ع اِمص) کمیِ اشتها و خواهش طعام. (منتهی الارب). کمیِ میل به طعام. (از اقرب الموارد).
هقق
[هُ قُ] (ع ص، اِ) بسیارگایندگان. (منتهی الارب).
هقل
[هَ قِ] (ع ص) گرسنه. (منتهی الارب). مانند هقم. (از اقرب الموارد).
هقل
[هِ] (ع ص) شترمرغ جوانه سال. || دراز و گول و نادان در کار. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد).