احقب
[اَ قَ] (اِخ) نام یکی از جنیان که از پیغامبر صلی الله علیه قرآن شنیده است.
احقب
[اَ قَ] (اِخ) ابن احمر. عمروبن احمر باهلی شاعر معروف که شعرش اغلب در لغت مورد استشهاد است و عادهً نام او نیاورند و به قال ابن احمر اکتفا کنند. (مرصع).
احقر
[اَ قَ] (ع ن تف) حقیرتر. خُردتر. کوچکتر. || خوارتر: احقر من التراب.
احقی
[اَ] (ع اِ) اَحْقٍ. جِ حَقو.
احقیقاف
[اِ] (ع مص) احقیقاف ظهر؛ دوتا شدن پشت. || خم شدن. کج شدن. || احقیقاف هلال؛ خم گرفتن ماه نو. || احقیقاف رمل؛ دراز و کج گردیدن ریگ. خم شدن ریگ توده.
احک
[اَ حَک ک] (ع ص) سُم خراشیده. || کعب سوده. || آنکه زانوهای خود بر هم فروکوبد در رفتار. || مرد بی دندان. (منتهی الارب).
احکاء
[اِ] (ع مص) غالب آمدن. (منتهی الارب). || خلجان در دل: مااَحْکَأَ فی صدری؛ نخلید آن در دل من. || احکاء عقده؛ بستن گره. گره را استوار بستن.
احکاد
[اِ] (ع مص) بازپس شدن به. بازپس شدن بسوی. (منتهی الارب). || اعتماد کردن. (منتهی الارب).
احکاک
[اِ] (ع مص) خلیدن: احکّ فی صدری. || بر خارش داشتن. خاریدن خاستن: احکنی رأسی؛ خاریدن خواست سر من. (منتهی الارب).
احکاک
[اَ] (ع اِ) مردان: ما انت من احکاکه؛ نیستی از مردان آن. (منتهی الارب). || فرومایگان. || خلایق.
احکال
[اِ] (ع مص) احکال خبر بر کسی؛ دشوار شدن آن بر وی. (منتهی الارب). مشکل شدن. || احکال شرّ بر...؛ برانگیختن بدی بر...
احکام
[اِ] (ع مص) محکم کردن. استوار کردن. (تاج المصادر). استوار گردانیدن. (منتهی الارب) : و ساختن وجوه عذر و عتاب و احکام وثائق... تا بر وجه اولی و احری ادا کرده آید. (چهارمقالهء عروضی). شرائط تأکید و اِحکام اندر آن [ وثیقت ] بجای آورد. (کلیله و دمنه).در احکام قواعد...
احکام
[اَ] (ع اِ) جِ حُکم. فرمانهای شاهی. رأی ها. دستورها : و وی [ بوطاهر ] آنچه واجب است از احکام و ارکان بجای آورد. (تاریخ بیهقی). اقوال پسندیده مدروس گشته... و ضایع گردانیدن احکام خرد طریقتی مشروع. (کلیله و دمنه). در احکام مروت، غدر به چه تأویل جایز توان...
احکام القرآن
[اَ مُلْ قُرْ] (ع اِ مرکب)کتاب در ذکر احکام که در قرآن آمده است: کتاب احکام القرآن از اسماعیل بن اسحاق قاضی. کتاب احکام القرآن بر مذهب مالک. کتاب احکام القرآن از احمدبن المعذل. کتاب احکام القرآن از ابوبکر رازی بر مذهب اهل عراق. کتاب احکام القرآن از امام عبدالله...
احکام دین
[اَ مِ] (ترکیب اضافی) سنت. دستورهای شرع.
احکام موالید
[اَ مِ مَ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب)(1) دانش زایجه. معرفه الطالع.
(1) - Astrologie Judiciaire.
احکام نجوم
[اَ مِ نُ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب)(1) (علمِ...) علم پیش گوئی حوادث آینده از اوضاع کواکب.
(1) - Astrologie.
احکامی
[اَ] (ص نسبی) دانندهء علم احکام نجوم. اخترگوی.
احکم
[اَ کَ] (ع ن تف) نعت تفضیلی از حکم و حکمت. عادل تر. داورتر. (مهذب الاسماء). دانشمندتر. حکیم تر.
- امثال: احکم من زرقاء الیمامه .
احکم من لقمان .
احکم من هرم بن قطبه . (مجمع الامثال میدانی).
|| محکم تر. استوارتر : انّ احکم المصنوعات و اتقن المرکبات ما کان تألیف اجزائه......
احکم
[اَ کَ] (ع اِ) از اعلام است.
