اثیر
[اُ ثَ] (ع اِ مصغر) مصغر اَثَر.
اثیر
[اَ] (اِخ) وزیر بهاءالدوله بن عضدالدوله. رجوع به عیون الانباء ابن ابی اصیبعه ج 1 ص 327 شود.
اثیر
[اُ ثَ] (اِخ) جدّ مغیره بن جمیل. و این مغیره شیخ ابوسعید اشجّ بود. (منتهی الارب).
اثیر
[اُ ثَ] (اِخ) ابن عمرّیا. رجوع به اثیر سکونی شود.
اثیر
[اُ ثَ] (اِخ) سکونی. ابن عمرو معروف به ابن عمرّیا. طبیبی است. (منتهی الارب). و او کوفی بوده. رجوع به اثیر (صحرای...) شود.
اثیر
[اُ ثَ] (اِخ) (صحرای...) جائی است بکوفه منسوب به اثیربن عمرو السکونی الطبیب الکوفی معروف به ابن عمرّیا معاصر علی علیه السلام. (معجم البلدان) (مراصد).
اثیر
[] (اِخ) ابن بیسانی. رجوع به معجم الادباء چ مارگلیوث ج 2 ص 427 س 10 شود.
اثیر
[اَ] (اِخ) ابومحمد محمد بن عبدالکریم. از اهل جزیرهء ابن عمر، جدّ ابوالسعادات مبارک بن محمد بن محمد ملقب به مجدالدین و معروف به ابن اثیر است. رجوع به معجم الادباء چ مارگلیوث ج 6 ص 238 شود.
اثیر
[اَ] (اِخ) اخسیکتی. از شعرای مائهء ششم ه .ق . عوفی در لباب الالباب ج 2 ص 224 گوید:... شعر او آنچه هست مصنوع است و مطبوع و معانی او را ملک است و وقتی یکی از فضلا از داعی معنی این چند بیت که در قصیده ای معروف گفته...
اثیر
[اَ] (اِخ) اومانی. اثیرالدین. دولتشاه در تذکره ص 172 آرد: او مردی خوش طبع و فاضل بوده و دیوان او مشهور است و در علم شاگرد خواجه نصیرالدین طوسی بود و اصل او از همدان است. اشعار عربی بسیار دارد و سخن را دانشمندانه میگوید. و هدایت در مجمع الفصحاء...
اثیر
[اَ] (اِخ) مجدالدین. مؤلف حبیب السیر در تحت عنوانِ «گفتار در بیان وصول اختر طالع مجدالملک یزدی به اوج اقبال و رجعت کوکب دولت خواجه شمس الدین محمد بحدود وبال» (ج 2 صص 37 - 38) آرد: مجدالملک که ولد صفی الملک ابوالمکارم بود در سلک وزیرزادگان یزد انتظام داشت...
اثیرالدین
[اَ رُدْ دی] (اِخ) ابوحیان محمد بن یوسف نحوی اندلسی. رجوع به ابوحیان اثیرالدین... و رجوع به محمد بن یوسف... و نامهء دانشوران ج 1 ص 127 شود.
اثیرالدین
[اَ رُدْ دی] (اِخ) اخسیکتی. رجوع به اثیر اخسیکتی شود.
اثیرالدین
[اَ رُدْ دی] (اِخ) اندلسی. رجوع به ابوحیان اثیرالدین و رجوع به محمد بن یوسف... شود.
اثیرالدین
[اَ رُدْ دی] (اِخ) اومانی. رجوع به اثیر اومانی شود.
اثیرالدین
[اَ رُدْ دی] (اِخ) فتوحی مروزی ملقب به شرف الحکماء. عوفی در لباب الالباب ج 2 ص 148 گوید: او از معاریف و مشاهیر مرو بود... نظم بانظام او در غایت ذوق و جزالت و نهایت رقت و سلاست بود. و در مجمع الفصحاء ج 1 ص 372 آمده است:...
اثیرالدین
[اَ رُدْ دی] (اِخ) محمد بن یوسف اندلسی نحوی. رجوع به ابوحیان اثیرالدین محمد بن یوسف... و محمد بن یوسف... شود.
اثیرالدین
[اَ رُدْ دی] (اِخ) مفصل بن عمر ابهری. رجوع به مفصل... و ابهری اثیرالدین... و روضات الجنات ص 335 شود.
اثیرالملوک
[اَ رُلْ مُ] (ع اِ مرکب)(اصطلاح طب) اسم ذروری است مرکب. (فهرست مخزن الادویه).
اثیره
[اَ رَ] (ع ص) ستور که نشان بزرگ کند در زمین به سُم. (منتهی الارب). آن ستور که چون برود زمین نشان شود از سم وی. (مهذب الاسماء).
- دابهٌ اثیره؛ ای عظیمه الاثر. (معجم البلدان).
|| مؤنث اثیر. فعیل بمعنی مفعول، ای مأثوره، تؤثر علی غیرها؛ ای یستخص بها و یستبد.
