اثور
[اُ] (ع اِ) جِ اَثر و اِثر و اَثَر.
اثور
[اَ] (اِخ) موصل پیش از تسمیهء بدین نام، اَثور و بقولی اَقور نامیده میشد. || (گفته اند اسم همهء خرّهء الجزیره) و قرب سلامیه است و سلامیه شهرکی است در مشرق موصل و میان آن دو تقریباً یک فرسنگ است و آن شهری است خراب و یباب که آن را...
اثورا
[اَ] (اِخ) رجوع به آشور شود.
اثول
[اُ] (ع مص) بن گرفتن. استوار شدن. (منتهی الارب).
اثول
[اَ وَ] (ع ص) دیوانه. (زوزنی). احمق. || کم نصرت. کم خیر. || سست کار. || سست رو. || تکهء(1) دیوانه. ج، ثول. (منتهی الارب).
(1) - بز نر.
اثول
[اُ] (ع اِ) جِ اَثل. درختان شوره گز.
اثول
[اُ] (اِخ) موضعی است در خوزستان که ذکر آن در فتوح اسلام آمده است. (معجم البلدان) (مراصد).
اثولال
[اِ وِ] (ع مص) اَثْوَل گردیدن گوسپند. نوعی جنون و مرض است در گوسپند که تنها چرا کند.
اثولوجیا
[اَ] (اِخ) (از یونانی ثِئولوگیا، بمعنی الهیات) میامِر. نام کتابی از فلوطینس(1) که نزد مسلمین معروف به شیخ الیونانی است و آن شامل کتاب چهارم تا ششم تاسوعات(2) است و بعض از قدما بغلط این کتاب را به ارسطو نسبت کرده اند(3). و رجوع به ثأولوجیا شود.
(1) - Plotin.
(2) -...
اثوم
[اَ] (ع ص) گناهکار. اَثیم. || دروغگوی. دروغزن. (مهذب الاسماء).
اثویاء
[اَثْ] (ع ص، اِ) جِ ثَویّ.
اثی
[اَثْیْ] (ع مص) سخن چینی کردن. (تاج المصادر). سخن چینی و نمامی پیش سلطان یا عام است پیش سلطان باشد یا پیش دیگری. غمز کردن. (زوزنی). سعی. وشایه.
اثیب
[اَ] (اِخ) آبی است خُرد در رمل الضّاحی نزدیک رَمّان در جانب سَلمی (یکی از دو کوه). (معجم البلدان) (مراصد).
اثیبج
[اُ ثَ بِ] (ع ص مصغر) مصغّر اَثْبَج.
اثیث
[اَ] (ع ص) انبوه و درهم پیچیده (گیاه). || کلان سرین. || موی بسیار درهم پیچیده. || غزیر. عظیم: شَعرٌ اَثیث؛ ای غزیرٌ طویل. (تاج العروس). و کان ذلک الکتاب مقدمه لفنون العلم و الاَداب من التفسیر و الحدیث و الفقه الاثیث(1). ج، اِثاث، اَثائث.
(1) - این عبارت در یادداشت...
اثیداء
[اُ ثَ] (اِخ) محلی است به بازار عکاظ. (معجم البلدان) (مراصد).
اثیده
[اُ ثَ دَ] (اِخ) موضعی است در بلاد قضاعه به شام و آن را اُتیده نیز گفته اند. (معجم البلدان) (مراصد).
اثیر
[اَ] (معرب، اِ)(1) (از یونانی اِثِر(2) و لاتینی ای ثر(3)) کرهء نار که بالای کرهء هواست. فلک الدنیا. فلک الافلاک. (شعوری از محمودی). سایلی رقیق و تُنُک، بی وزن، که طبق عقیدهء قدما فضای فوق هوای کرهء زمین را فرا گرفته است. اتر(4) :
یکی آتشی داند اندر هوا
بفرمان یزدان فرمانروا
که...
اثیر
[اَ] (ع ص) نعت از اَثَر. مأثور. برگزیده. کریم. || یار خالص. || (اِ) جوهر شمشیر.
اثیر
[اَ] (ع ص، از اتباع) از اتباع است: شی ء کثیرٌ اثیر. مانند بثیر. (منتهی الارب).
