اثاناسیا
[] (معرب، اِ) بیونانی اسم معجونی است بمعنی منقذالامراض و گویند اسم جگر گرگست و چون معجون مزبور را یک جزو جگر گرگ است بنابر آن به این اسم موسوم شده است. (تحفهء حکیم مؤمن). و آن در بیماریهای کبد سود دارد و بر دو قسم است صغیر و کبیر.
اثانقون
[] (معرب، اِ) بیونانی اسم اشق است. (تحفهء حکیم مؤمن). شاید مصحف امانیقون(؟).(1)
(1) - Ammoniaque.
اثانین
[اَ] (ع اِ) جِ اِثنان. روزهای دوشنبه.
اثاوالیس
[] (اِخ)(1) ابن الندیم در ذیل کتاب النفس ارسطو گوید: و قد یوجد بتفسیر جید ینسب الی سنبلیقوس سریانی و عمله الی اثاوالیس، و قد یوجد عربی. و قفطی در تاریخ الحکماء همین عبارت ابن الندیم را بدینگونه نقل می کند : و یوجد تفسیر جید ینسب الی سنبلیقیوس سریانیّ...
اثاوله
[اَ وِ لَ] (ع ص) اشیاخ اَثاوله؛ پیران دیرخیز سست رو. (منتهی الارب). دیرخیزان سست رو.
اثاوه
[اِ وَ] (ع مص) سخن چینی کردن. (تاج المصادر). نمّامی و سخن چینی کردن پیش سلطان، یا عام است پیش سلطان باشد یا پیش دیگری. (منتهی الارب). اَثو. اَثی. اِثایه.
اثاویون
[اَ] (اِ) بیونانی اشترغاز. (تحفهء حکیم مؤمن). در مخزن الادویه این کلمه اثاویرن (با راءِ اخت الزاء) آمده است.(1)
(1) - بعید نمی نماید که کلمه محرف Assa foeditaباشد بمعنی انگدان.
اثایه
[اِ یَ] (ع مص) سخن چینی کردن. (تاج المصادر). غمّازی کردن. سعایت. وشایت. اَثی. اِثاوه. اَثو.
اثایه
[اُ یَ] (اِخ) موضعی میان مکه و مدینه یا چاهی نزدیک عرج که در آنجا مسجد رسول صلوات الله علیه است. صاحب مراصد الاطلاع اثایه بفتح همزه آورد و گوید: موضعی است در طریق جحفه که بین آن و مدینه 25 فرسنگ است.
اثأب
[اَ ءَ] (ع اِ) درختی است که از چوب آن مسواک کنند. اثب. اَثْأَبه یکی. (منتهی الارب).
اثأب
[اَ ءَ] (اِخ) نام موضعی است.
اثأبه
[اَ ءَ بَ] (اِخ) موضعی است میان مکه و مدینه.
اثأبه
[اَ ءَ بَ] (ع اِ) واحد اَثأَب. (منتهی الارب). یک بن اَثأب.
اثأر
[اَ ءَ] (ع ن تف) کین کش تر.
- امثال: اَثأرُ من قصیر ؛ یعنون قصیربن سعد اللخمی صاحب جذیمه الابرش و هو اول و یقال احدُ من ادرک ثأرَه وحده. (مجمع الامثال میدانی).
اثئیه
[اُ ئی یَ] (ع اِ) اُثْبیّه. جماعت.
اثب
[اَ ثَ] (ع اِ) اَثأب. درختی است. رجوع به اثأب شود.
اثبات
[اِ] (ع مص) نیک شناختن کسی را و برجای داشتن او را. (منتهی الارب). || بجای بداشتن. (تاج المصادر بیهقی) : حلّ و عقد و اثبات و اسقاط بدو باشد. (تاریخ بیهقی). || دور نشدن بیماری از کسی: اثبته السقم. || قرار دادن. (منتهی الارب). || درست کردن. || نوشتن....
اثبات
[اَ] (ع ص، اِ) جِ ثَبَت. مردمان استوارداشته. معتمدان : فتحی حاجب را که از ثقات و اثبات دولت بود به نیابت به سجستان بگذاشت. (ترجمهء تاریخ یمینی).
اثباتاً
[اِ تَنْ] (ع ق) ایجاباً. مقابل نفیاً و سلباً.
اثبات کردن
[اِ کَ دَ] (مص مرکب)ثابت کردن. تصدیق کردن. || ثبت نام در دیوان (جیش) کردن : دانسته آید که آن کسان را که بنوی اثبات کرده است [ حاجب غازی ] هم بر آن جمله که وی دیده است و کرده است بداشته آید. (تاریخ بیهقی). امیر مسعود دست تلک...
