آغالش
[لِ] (اِمص) عمل و اسم مصدر آغالیدن. بدآموزی و تحریک و انگیختن و تحریض و تحریص و اغراء و تهییج و برفژولیدن و وژولیدن بجنگ و فتنه و فساد و خصومت. تحریش و ایساد و تغریش میان دو جانور. تیز کردن کسی را بر دیگری. شورانیدن بر یکدیگر. خبث کردن...
آغالشگر
[لِ گَ] (ص مرکب) محرِّض. || مفتِّن.
آغالشگری
[لِ گَ] (حامص مرکب)تحریض. || تفتین.
آغالنده
[لَ دَ / دِ] (نف) محرِّض.
آغالیدن
[دَ] (مص) انگیختن و تحریک و اغرا و برشورانیدن و تیز کردن بر خصومت و جنگ و فتنه. بشورانیدن بر کسی. آشوفتن کسی بر دیگری : شتربه... گفت واجب نکند که شیر بر من غدر کند لیکن او را بدروغ بر من آغالیده باشند. (کلیله و دمنه).
بر آغالیدنش استیز کردند
بکینه...
آغالیده
[دَ / دِ] (ن مف مرکب) تیزکرده و برانگیخته و برشورانیده و آشوفته بر خصومت.
آغالیش
(اِمص) بر باد دادن خرمن کاه و غیره. (فرهنگ اسدی، خطی).
آغاندن
[دَ] (مص) آغاردن. تر نهادن. خیسانیدن.
آغ بلاغ
[بُ] (اِخ) نام محلی کنار راه قزوین و همدان میان گوریجان و گوروان.
آغ بوغوش
[بُ غُشْ] (اِخ) نام محلی کنار راه سراب به اردبیل میان ساری قیه و مجمیر در 161300 گزی تبریز.
آغر
[غَ] (اِ) خشک رود که سیلاب از آن قطع شده و جاجا آب ایستاده بود :
فرازش پر از خون چو کوه تبرخون
نشیبش ز اشکم چو ارغاب و آغر.عمعق.
آغردن
[غَ دَ] (مص) خوردن. (فرهنگ اسدی، خطی) :
باده خوریم اکنون با دوستان
زآنکه بدین وقت می آغرده به.
خفاف (از فرهنگ اسدی، خطی).
آغرده
[غَ دَ / دِ] (ن مف / نف) نم دیده. خیسیده. ترشده :
بدرد خاست کمرگاه و پشتت از ترّی
که پوشش زبرین تو بود آغرده.سوزنی.
معنی جامهء تنگ و نازک و نیز تنگ و پاره پاره بدین کلمه داده و به همین بیت استشهاد کرده اند و ظاهراً همان معنی خیسیده و...
آغری
[غَ] (اِ) آغاری.
آغریداغ
(اِخ) (از کردیِ آگْری، آذری + فارسیِ داغ، خشک. بی علف) آرارات. کوه نوح. مازیک. و آن دارای دو قله است که یکی به آغریداغ کوچک و دیگری به آغریداغ بزرگ معروف است. و این کوه حد میان ایران و روس و ترکیه است در 45 درجهء طول شرقی گرینویچ...
آغریقی
(ص نسبی) (مشتق از لاطینیِ گْرِکوس) اِغریقی. یونانی.
آغریقیه
[قی یَ / یِ] (ص نسبی) تأنیث آغریقی. یونانیه. و رجوع به رومیه شود.
آغریوس
(یونانی، اِ) حلیمو. حماض البقر. سلق برّی. سلق جبلی. جلناق. آزاددارو. ترشینک. طوطاغ آغرس. سرخ پای. هلموت.
آغز
[غُ] (اِ) شیرماک. رجوع به آغوز شود.
آغزون
(اِخ) نام قریه ای به بخارا، مسقط الرأس ابوعبدالله عبدالواحدبن محمد بن عبدالله آغزونی.