آغوز

[غو / غُزْ] (اِ) آغُز. شیرِ مادهء نوزائیده. ماک. شیرماک. پَله. پَلّه. فَله. فَلّه. فُرش. فُرشه. زِهَک. گورماست. لبا. کنف.
- مثل آغوز؛ ماستی ستبر.


آغوز

(اِ) نام درختی است جنگلی که از چوب آن میز و صندلی و مانند آن سازند و در جنگلهای ایران بسیار است.


آغوزگول

(اِخ) نام محلی در راه رشت و انزلی، میان گرفن و سره دشت در 350500گزی طهران.


آغوش

(اِ) آگوش. آگش. بغل. میان دو دست فراهم آورده چون از آن دو، دائره واری کنند :
پیری آغوش باز کرده فراخ
تو همی گوش با شکافهء غوش.کسائی.
سیاوش فرود آمد از نیل رنگ
پیاده گرفتش [ پیران را ] به آغوش تنگ.
فردوسی.
گرفتش به آغوش کاوس شاه
ز زالش بپرسید و از رنج راه.فردوسی.
ز من...


آغوشتن

[تَ] (مص) در آغوش گرفتن. (از شعوری).


آغوشیدن

[دَ] (مص) در بغل گرفتن. در بر کشیدن. (برهان). || بغل. خیس کردن. (شعوری از اسدی).


آغول

(اِ) آغل. زاغه. || چشم آغول؛ چشم آغیل.


آغوندن

[دَ] (مص) در دهان خیسانیدن چیزی را، چون آلو و انجیر خشک و مانند آن تا مضغ و خائیدن آن آسان شود.


آغونیدن

[دَ] (مص) آغوندن.


آغیش

(از یونانی، اِ) به معنی طاهر به یونانی، فنجنکشت. (مخزن الادویه). رجوع به آغلیس شود(1).
(1) - مصحف Agnus. رجوع به حاشیهء کلمهء آغلیس شود.


آغیل

(اِ) ستورگاه. ستورخانه. آخور. اصطبل. (زمخشری). جای برای گوسفندان و گاوان به شب. و امروز آغِل به کسر غین گویند، و نیز آغُل بضم غین و آغول.


آغیل

(اِ) این کلمه با چشم مرکب شود و صورت مرکبه، بخشم دیدن معنی دهد :
نرمک او را یکی سلام زدم
کرد زی من نظر بچشم آغیل.حکاک.
چشم آغول و چشم آلوس مرادف آن است و امروز چشم غُله رفتن، بغضب و با چشمهای دریده در کسی دیدن است بقصد تهدید و ترسانیدن...


آغیه

[یَ] (ع اِ) جویچه که برای آبیاری بسوی کشت آرند. || بندآب. (مهذب الاسماء). ج، اَواغی.


آف

(اِ) آهوی تاتار. آهوی چین. آهوی ختن. آهوی خطا. آهوی مشک. آهوی مشکین. غزال المسک. || مِهر. خور. شمس.


آفات

(ع اِ) جِ آفت (آفه). آسیبها : آن چهار که مطلوب است و بدین اغراض بجز آن نتوانند رسید، کسب مال است از وجهی پسندیده... و صیانت نفس از حوادث و آفات آنقدر که در امکان درآید. (کلیله و دمنه). و حوادث و آفات عارضی... در کمین. (کلیله و دمنه).
بنفشه...


آفار

(اِخ) نام قریه ای به بحرین، و میان آن و قطیف چهار فرسنگ راه است. و آن را آنار نیز ضبط کرده اند.


آفاق

(ع اِ) جِ افق. کران ها. کرانه های آسمان. اطراف. اطراف هامون. نواحی. اقطار. || عالم. گیتی. جهان. جایها، و توسعاً زمانه. روزگار :
در آفاق هرجا ز نزدیک و دور
نبد کآن نه از فرّ او یافت نور.فردوسی.
بجست آنکه هرگز نجسته ست کس
سخن ماند از وی در آفاق و بس.فردوسی.
ملک همه...


آفاقی

(ص نسبی) منسوب به آفاق.
-سیر آفاقی؛ در اصطلاح صوفیه و ارباب سلوک، دیدن جهان. سیر در بیرون نفس. مقابل سیر انفسی و خارجی. متخذ از این آیت قرآن : سنریهم آیاتنا فی الاَفاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحقّ. (41/53).
|| (اصطلاح فقه) افقی. آنکه در بیش از شانزده...


آفت

[فَ] (ع اِ) (شاید از ریشهء آکفت فارسی) آفه. آفه. عاهت. عاهه. عارضه. (زمخشری). جانحه. زحمت. علت. بلا. بلیه. ضرر. آکفت. آسیب. بیماری. (ربنجنی). گزند. عیب. آهو. ج، آفات :
رسیده آفت نشبیل او به هر کامی
نهاده کشتهء آسیب او به هر مشهد.منجیک.
خردمند باشید و پاکیزه دین
از آفت همه پاک و...


آفتاب

(اِ مرکب) (از: آف، مِهر، خور + تاب، فروغ، نور) نور شمس. خورشید. مقابل سایه :
شخصی نه چنان کریه منظر
کز زشتی او خبر توان داد
وآنگه بغلی نعوذبالله
مردار بر آفتاب مرداد.سعدی.
|| (اِخ) توسعاً، بزرگترین کوکب آسمان زمین که هر صبح طالع شود و روی زمین روشن کند و شبانگاه فروشود. مهر....



قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.