ابونعمان
[اَ ؟] (اِخ) بشیربن حامدبن سلیمان. رجوع به بشیر... شود.
ابونعمان
[اَ ؟] (اِخ) حکم بن عبدالله العجلی. محدث است و از شعبه روایت کند.
ابونعمان
[اَ ؟] (اِخ) سالم بن سرج. محدث است.
ابونعمان
[اَ ؟] (اِخ) عبدالرحمن بن نعمان انصاری. محدث است. او از سلیمان بن عتبه و از او ابونعیم روایت کند.
ابونعمان
[اَ ؟] (اِخ) محمد بن فضل سدوسی عازم. محدث است.
ابونعمان
[اَ ؟] (اِخ) محمد بن نشیط. محدث است.
ابونعمه
[اَ ؟ مَ] (اِخ) زائده بن نعمه بن نعیم تستری. رجوع به زائده... شود.
ابونعیم
[اَ نُ عَ] (ع اِ مرکب) نان سپید. حواری. (منتهی الارب) (السامی فی الاسامی). نان میده. (مهذب الاسماء). || کرکی. (المزهر سیوطی) (المرصع ابن اثیر جزری).
ابونعیم
[اَ نَ] (اِخ) واحه ای از واحات در ثغر لیبی بصحرا، دارای معادن گوگرد.
ابونعیم
[اَ نُ عَ] (اِخ) احمدبن عبدالله بن احمدبن اسحاق بن موسی بن مهران اصفهانی. حافظ مشهور. ابن خلکان گوید: او صاحب کتاب حلیه الاولیا است و خود از اعلام محدّثین و اکابر حفاظ ثقات است. و از افاضل عصر حدیث و جز آن فراگرفته و عده ای دیگر از او...
ابونعیم
[اَ ؟] (اِخ) اسحاق بن الفرات المصری. محدث است.
ابونعیم
[اَ نُ عَ] (اِخ) اصفهانی. رجوع به ابونعیم احمدبن عبدالله بن احمدبن اسحاق بن موسی بن مهران شود.
ابونعیم
[اَ ؟] (اِخ) بصری. رجوع به علی بن حمزهء لغوی مکنی به ابونعیم شود.
ابونعیم
[اَ ؟] (اِخ) ربعی بن عبدالله بصری. از اصحاب مولینا الصادق و الکاظم علیهماالسلام محدث است.
ابونعیم
[اَ ؟] (اِخ) رضوان بن عبدالله الجنویّ از مردم جنوه(1). محدث است. او از ابی محمد عبدالرحمن بن علی سقین العاصمی و از او عبدالله محمد بن قاسم قصار روایت کند. و نیز رجوع به اعلام زرکلی ج 3 ص 52 شود.
(1) - Genova (Genes).
ابونعیم
[اَ ؟] (اِخ) زبیبی. تلمیذ محمد بن شریک. محدث است.
ابونعیم
[اَ نُ عَ] (اِخ) صرادبن صرد. محدث است. و رجوع به ابونعیم ضراربن صرد شود.
ابونعیم
[اَ ؟] (اِخ) ضراربن سرد. محدث است. و رجوع به ابونعیم صرادبن صرد شود.
ابونعیم
[اَ ؟] (اِخ) ضراربن صرد. محدث است و او را مأمون بمعلمی یکی از اولاد خود خواند و وی امتناع وزرید. و رجوع به ضراربن سرد و صراد بن صرد شود.
ابونعیم
[اَ ؟] (اِخ) عبدالرحمن بن هانی النخعی. محدث است و از شریک روایت کند.
