ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) ناصرالدین پارسا. رجوع به ناصرالدین (خواجه...) شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) نامقی. رجوع به ابونصر احمدبن ابی الحسن نامقی شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) نصرالدوله احمدبن مروان بن دوستک کردی. از امرای دیار بکر (402 - 453 ه . ق.). رجوع به نصرالدوله... شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) نوکی. رجوع به ابونصربن ابی القاسم علی نوکی شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) وراق. نام این شخص در بعض نسخ شاهنامه از جمله چاپ پاریس ضمن تاریخ انجام شاهنامه آمده است:
ابونصر وراق بسیار نیز
بدین نامه از مهتران یافت چیز.
بموجب حکایتی که در چهارمقالهء نظامی عروضی آمده است اسماعیل ورّاق پدر ارزقی شاعر آنگاه که فردوسی از غزنین بهرات میشد او...
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) هبه الله فارسی. رجوع به قوام الملک... شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) یحیی بن ابی کثیر. محدث است.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) یحیی بن ابی کثیر. مولی لطیئی. رجوع به یحیی... شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) یحیی بن جریر طبیب تکریتی. رجوع به ابونصر تکریتی شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) یمان بن نصر الکعبی. محدث است.
ابونصر عباسی
[اَ نَ رِ عَبْ با] (اِخ) از علمای شیعه. او راست: کتاب فضائل القرآن. (ابن الندیم).
ابونصیر
[اَ نَ] (اِخ) محدث است. او از ابی سعید و از او ابراهیم بن یزید کوفی روایت کند.
ابونصیر
[اَ نَ] (اِخ) حافظ الدین (خواجه...). رجوع به حافظ الدین.... شود.
ابونصیره
[اَ ؟ رَ] (اِخ) او از مولی ابی بکر و عثمان بن واقد از او روایت کند.
ابونصیره
[اَ ؟ رَ] (اِخ) مسلم بن عبید الواسطی. محدث است و یزیدبن هارون از او روایت کند. و رجوع به ابونضیره مسلم بن عبید... (با ضاد معجمه) شود.
ابونضر
[اَ نَ] (اِخ) مازنی. محدث است. او از شعبی و از او سلام بن مسکین روایت کند.
ابونضر
[اَ نَ] (اِخ) محمد بن مسعود العیاشی السمرقندی فقیه شیعی از امامیّه او در غزارت علم یگانهء روزگار خویش بود و کتب او را در نواحی خراسان منزلتی بزرگ است و در فقه و جز آن دویست وهشت کتاب کرده است و از جمله آنهاست: کتاب سیرت ابی بکر کتاب...
ابونضر
[اَ نَ] (اِخ) منذربن مالک بن قطعه. محدث است.
ابونضره
[اَ نَ رَ] (اِخ) زیدبن یحیی البحتری. محدث است.
ابونضره
[اَ نَ رَ] (اِخ) الغفاری. جمیل بن ابی نضره. رجوع به ابونصر حمیل (با صاد و حاء مهمله) شود.
