ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) مرغزی. بیت ذیل از این شاعر در لغت نامهء اسدی برای کلمهء فرهست شاهد آمده است:
نیست را هست کند تنبل اوی
هست را نیست کند فرهستش.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) مروزی. او راست: کتاب اخبارالعلماء یا اخبار علماء خراسان.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) مسعودبن ابی بکر حسین بن جعفر ادیب فراهی. رجوع به مسعود... شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) مسکتی. صاحب قاموس الاعلام گوید: وی از علمای شهر مسکت(1) واقع در ساحل عمان است و او راست: مقامات. تاریخ وفاتش بدست نیامد.
(1) - ظ. مسقطی. و صاحب قاموس بتلفظ ترکی خود مسکت کرده است.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) المسیحی. سعیدبن ابی الخیربن عیسی بن المسیحی. رجوع به ابن مسیحی... و رجوع به سعید... شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) مشکان.(1) صاحب دیوان رسالت بزمان محمود غزنوی. او پس از محمود در زمرهء ارکان دولت محمودی از قبیل امیرعلی قریب حاجب بزرگ و عضدالدوله امیر ابویعقوب یوسف بن ناصرالدین سبکتکین برادر سلطان و امیرحسن وزیر مشهور به حسنک و ابوالقاسم کثیر صاحب دیوان عرض و بکتغدی سالار...
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) المصاب. یکی از عقلاء مجانین بمدینه. صاحب صفه الصفوه آرد که محمد بن اسماعیل بن ابی فدیک گوید: نزد ما شوریده ای بود به نام ابونصر از قبیلهء جهینه و او تا با وی سخن نگفتندی در سخن نیامدی و با اهل صفه در آخر مسجد رسول...
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) مطوعی زوزنی (حاکم...). رجوع به تاریخ بیهقی چ فیاض ص 583 و 585 و 587 شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) مظفرشاه. ملقب به شمس الدین از سلاطین بنگاله. از خاندان الیاس (896 - 899 ه . ق.). رجوع به شمس الدین ابوالنصر مظفرشاه شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) معین الدین. رجوع به ابونصربن احمد الکاشی... شود.
ابونصر
[اَ نَ] مملان بن ابومنصور وهسودان بن مملان از پادشاهان شدادی آذربایجان در قرن پنجم هجری و ممدوح قطران شاعر تبریزی. اصل این سلسله از نژاد عرب و از نسل روادبن مثنی ازدی بودند و رواد در زمان خلافت منصور عباسی والی تبریز بود. و قطران در نسب او گوید:
سر...
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) مملان بن وهسودان. رجوع به ابونصر محمد بن وهسودان و رجوع به مملان... و هم ابونصر مملان بن ابومنصور... شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) منازی. احمدبن یوسف سلیکی. وزیر ابونصر کردی نصرالدوله احمدبن مروان او از مشاهیر شعرا و کتاب است و اشعار نیکو دارد و وی را با ابوالعلاء معرّی صحبت و ماجراهاست. وی کتب بسیار گرد کرد سپس آنها را بکتابخانهء جامع میافارقین بخشید. وفات او در سال 437...
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) منصور. شار غرجستان. رجوع به ابونصربن محمد بن اسد.... شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) منصوربن احمد عراقی. رجوع به منصور... شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) منصوربن سعیدبن احمدبن حسن. رجوع به منصور... شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) منصوربن عراق. رجوع به منصور... شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) منصوربن علی بن عراق. رجوع به منصور... شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) منصوربن مسلم بن علی بن ابی الخرجین. ابن ابی الدمیک. رجوع به منصور... شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) منصوربن مسلم حلبی. رجوع به منصور... شود.
