ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) نوازنده ای به دربار محمود غزنوی:
بونصر تو در پردهء عشاق رهی زن
بوعمرو تو اندر صفت گل غزفی گوی.
فرخی.
و رجوع به ابونصر پلنگ شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) از علمای دربار علی بن مأمون خوارزمشاه که محمود غزنوی آنان را بغزنین خواست. رجوع به حبط 1 ص 356 و رجوع به ابونصر عراق شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) (شیخ...) جامی در نفحات الانس آرد که شیخ الاسلام گفت او سفرهای نیکو کرده بود و مشایخ بسیار دیده. شیخ ابوعمر و اسکاف را دیده بود و خدمت کرده بارودن (؟) و ابوعمر و سنجیده را دیده بود. شیخ ابونصر ابوعبدالله مانک را نیز دیده بود به...
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) صحابی است و در غزوهء خیبر ذکر او آمده است.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) (قصر...) موضعی است به یک فرسنگی جنوب شیراز. بر فراز تلی و بدانجا آثاری از پادشاهان قدیم و نقوشی باقی است.(1)
(1) - در یادداشتهای من شرح فوق بود لکن در جای دیگر یافت نشد.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) آوی. نام یکی از نقله و مترجمین.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) ابراهیم بن محمد مقدسی.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) ابن ابی جعفر محمد بن ابی اسحاق احمد کرمانی هروی. مؤلف حبیب السیر (چ طهران ج1 ص 310) آرد: در سنهء خمسمائه (500 ه . ق.). ابونصربن ابی جعفربن ابی اسحاق الهروی از منازل دنیوی بمنزهات اخروی انتقال نمود و او از علم ظاهری و باطنی محظوظ...
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) ابن ابی الحرث. احمدبن محمد. از آل فریغون. داماد ناصرالدین سبکتکین. در ترجمهء تاریخ یمینی (چ طهران ص306) آمده است: و ابوالحرث احمدبن محمد غرّهء دولت و انسان مقلت و جمال خلّت و طراز حلّت ایشان (آل فریغون) بود با همتی عالی و نعمتی متعالی و کنفی...
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) ابن ابی زید. خوندمیر در دستورالوزراء آرد: ابونصربن ابی زید مدتی مدید ایام سلطنت سامانیه صاحب دیوان انشاء و رسالت بود و چون امیر ناصرالدین سبکتکین عبدالله عزیز را محبوس گردانید وزارت امیر نوح را به ابونصر تفویض نمود. او بصفات حمیده و سمات پسندیده اتصاف داشت...
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) ابن ابی القاسم علی نوکی. (خواجه...) صاحب اشراف بروزگار ابراهیم بن ناصر دین الله مسعود غزنوی. رجوع به تاریخ بیهقی چ فیاض ص205، 272، 488، 501، 533 شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) ابن احمد الکاشی ملقب به معین الدین. خوندمیر در دستورالوزراء آرد (ص 194) که او بزیور انواع فضایل نفسانی و اصناف کمالات انسانی محلی و آراسته بود و از افعال ردیه و اوصاف دنیه مانند عجب و نخوت و کبر و خست محلی و پیراسته، خال او...
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) ابن بختیار. از امرای دیالمه که طاهر عامل دیه دمان (دو فرسخی شیراز) صمصام الدوله را مقید کرد و نزد او برد و ابونصر به سال 388 ه . ق. صمصام الدوله را بقتل رسانید و چون بهاءالدوله بسلطنت رسید ابوعلی بن استاد از امرای صمصام الدوله...
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) ابن جهیر محمد بن محمد. رجوع به ابن جهیر محمد بن محمد ملقب به فخرالدوله و رجوع به محمد بن محمد... شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) ابن جهیر مظفربن علی. رجوع به ابن جهیر نظام الدین... شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) ابن حسنون. احمدبن محمد ترسی. رجوع به ابونصر احمد... شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) ابن حسین بن محمد حناطی. فقیه است.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) ابن حمدان الجوینی. سیستانی الاصل. رجوع به تاریخ سیستان ص20 شود.
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) ابن حمید. شاعری مُقل است. (ابن الندیم).
ابونصر
[اَ نَ] (اِخ) ابن خاقان. فتح بن محمد. رجوع به ابن خاقان ابونصر... شود.
