ابوملک
[اَ ؟] (اِخ) الاعرج. او را سی ورقه شعر است. (ابن الندیم).
ابوملیح
[اَ مَ] (ع اِ مرکب) رجوع به ابوالملیح شود.
ابوملیح
[اَ مَ] (اِخ) حمید. او از ابی صالح خوزی حدیث شنوده است.
ابوملیح
[اَ مَ] (اِخ) صبیح مدینی. محدث و ثقه است.
ابوملیکه
[اَ ؟ کَ] (اِخ) صحابی است. و شاید این صحابی همان حطیئهء شاعر باشد.
ابوملیکه
[اَ ؟ کَ] (اِخ) جرول بن ایاس عبسی یا عنبسی معروف به حطیئه شاعر عرب متوفی 59 ه . ق.
ابوملیکه
[اَ ؟ کَ] (اِخ) ذماری. صحابی است.
ابوملیکه
[اَ ؟ کَ] (اِخ) قرشی. تیمی. زهیربن عبدالله بن جدعان. صحابی است.
ابوملیکه
[اَ ؟ کَ] (اِخ) حطیئه. شاعر. جرول بن ایاس:
کو خصیب و کو امیّه کو حطیئه کو کمیت
اخطل و بشار برد آن شاعر اهل یَمَن.منوچهری.
و رجوع به ابوملیکه جرول... شود.
ابوملیل
[اَ مُ ؟] (اِخ) ابن ازعر (؟)بن زیدبن عطاف. صحابی است. او بدر و احد را دریافت.
ابوملیل
[اَ مُ ؟] (اِخ) ابن اعَزّ (؟) صحابی است.
ابوملیل
[اَ مُ ؟] (اِخ) ابن عبدالله. صحابی است.
ابوملیل
[اَ مُ ؟] (اِخ) سلیک بن اعر (؟). صحابی است.
ابومناد
[اَ ؟] (اِخ) بادیس بن منصوربن بلکین بن زیری حمیری صنهاجی. پدر معزبن بادیس. حاکم افریقیه از دست حاکم نصیرالدولهء عبیدی (386 - 406 ه . ق.). و رجوع به بادیس... شود.
ابومنازل
[اَ مَ / مُ زِ] (اِخ) مثنی بن ماوی العبدی. محدث است.
ابومنبوذ
[اَ مَمْ] (اِخ) قیس بن عریض. محدث است.
ابومنجاب
[اَ ؟] (ع اِ مرکب) حمامه (؟). (المرصع).
ابومنجل
[اَ مِ جَ] (ع اِ مرکب) نوعی از مرغان آبی با منقار طویل مانند داس و منجل. (المرصع).
ابومنجوج
[اَ مَ] (اِخ) نام قریه ای به مصر در خرهء بحیره نزدیک اسکندریه. (مراصدالاطلاع).
ابومنذر
[اَ مُ ذِ] (اِخ) نُصَیر. از علمای نحو. شاگرد کسائی است.
