ابومغیره
[اَ مُ رَ] (اِخ) یحیی بن فلیح بن سلیمان. محدث است و سعیدبن ابی مریم از او روایت کند.
ابومغیره
[اَ مُ رَ] (اِخ) (الکنی للبخاری ص70 شمارهء 655).
ابومفرح
[اَ مُ ؟] (اِخ) زجربن حصن. محدث است.
ابومقاتل
[اَ مُ تِ] (ع اِ مرکب) گزر. جزر. (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی). زردک. حویج.
ابومقاتل
[اَ مُ تِ] (اِخ) سلم. از مردم مرو. محدث است.
ابومقاتل
[اَ مُ تِ] (اِخ) ضریر. از جملهء شعراء عرب ملازم درگاه داعی کبیر. او نوبتی قصیده ای در مدح داعی در سلک نظم کشید که مصراع اولش این است: الله فرد و ابن زید فرد. و چون داعی این مصراع شنید بانگ بر شاعر زد و خود را از مسند...
ابومقاض
[اَ مَ] (ع اِ مرکب) مَفْعَلٌ من القیض، قشرالبیض و هو اُدحیّالنعامه [لانهء شترمرغ] و افحوص القطاه [جای چوزه نهادن سنگ خوار]. (المرصّع).
ابومقدام
[اَ مِ] (اِخ) اسماعیل بن سدوس. محدث است.
ابومقرن
[اَ مُ قَرْ رِ] (اِخ) عبدالله بن عبیدالله العربی. محدث است.
ابومقسم
[اَ مِ سَ] (اِخ) او راست: کتاب الانوار (راجع بقرآن). (ابن الندیم).
ابومکرم
[اَ مُ ؟] (اِخ) حشرَج بن نباته. محدث است.
ابومکشوح
[اَ مَ] (اِخ) ابن طثریه. رجوع به ابن طثریه... شود.
ابومکشوح
[اَ مَ] (اِخ) یزیدبن سلمه بن سمره معروف به ابن الطثریه ملقب به مورق. رجوع به ابن طثریه شود.
ابومکعت
[اَ مُ عِ] (اِخ) شاعری از عرب.
ابومکنف
[اَ مُ نِ] (اِخ) زیدالخیل. صحابی است.
ابومکین
[اَ مَ] (اِخ) نوح بن ربیعه. تابعی است.
ابومکیه
[اَ مَکْ کی یَ] (اِخ) فرزدق و این کنیت دیگر اوست و از آنرو وی را ابومکیّه گویند که او را دختری مسماه بمکیّه بوده است.
ابوملز
[اَ مَ لِ] (اِخ) الازدی الحدانی. یکی از صلحاء ازد. و به زمان عثمان بمدینه شد. (الکنی للبخاری).
ابوملعون
[اَ مَ] (ع اِ مرکب) استر. بغل. قاطر.
ابوملک
[اَ ؟] (اِخ) او راست: کتاب خلق الانسان. (ابن الندیم).
