ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) خالدبن عبدالله الخراسانی. محدث است.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) خزرجی. رجوع به عبدالله بن محمد مالکی شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) خشاب نحوی. رجوع به خشاب... شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) خفاف. از شیوخ تصوف در اواخر مائهء سیم و اوائل مائهء چهارم. معاصر شیخ ابوعبدالله خفیف و ابن سعدان و مؤمل. رجوع بنامهء دانشوران ج 4 ص 84 شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) خلادبن یحیی الصفار. محدث است.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) خلال. حسن بن محمد بن حسن بن علی. رجوع به حسن... شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) خلدی. رجوع به جعفربن محمد بن نصیر الخلدی شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) خلف بن سالم المحزمی. محدث است.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) خلف بن محمد بن علی بن حمدون. رجوع به خلف.... شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) خلف بن هشام البزار المقری. محدث است.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) خوارزمی. رجوع به قاسم بن الحسین بن محمد الخوارزمی... شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) دارمی. رجوع به ابومحمدبن عبدالله بن عبدالرحمن بن فضل بن بهرام السمرقندی الدارمی شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) داودبن ابی هند دینار. محدث است.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) داودبن عبدالله الحضرمی. محدث است.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) داودبن علی بن خلف الاصفهانی. رجوع به داود... شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) داودبیک غازی. رجوع بتاریخ بیهقی چ ادیب ص 139 س 13 و حاشیهء دکتر غنی بر همین کلمه شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) دعوان بن علی بن حماد جبائی. از مردم جُبّا قریه ای به نهروان یکی از کبار قراء عراق. رجوع به دعوان بن علی... شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) دغشی. محدث است.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) دُقَیْقی. از فضلای متأخر عراق از شاگردان جمالی بدوی. او از جمالی و از ابن ام مشرف حدیث شنیده است.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) دوغ آبادی نیشابوری. شاعری از مردم دوغ آباد قصبه ای از اعمال زوارهء نیشابور. (دمیه القصر بنقل قزوینی در تعلیقات ج1 لباب الالباب). و رجوع به حاشیهء دکتر غنی بر س 14 ص 44 تاریخ بیهقی شود.
