ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) سعیدبن عامر الضبعی. محدث است.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) سعیدبن مبارک بن دهان نحوی. معروف به ابن دهان. رجوع به سعید... و رجوع به ابن دهان سعید... شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) سعیدبن مسیب بن حزن بن ابی وهب. محدث است. رجوع به سعید... شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) سفیان بن عیینه بن ابی عمران هلالی. رجوع به سفیان... و رجوع به ابن عیینه... شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) سفیان هلالی. مشهور به ابن عیینه. رجوع به ابن عیینه... شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) سکن بن مغیره البصری. محدث است.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) سلمه بن عاصم نحوی لغوی. شاگرد فرّاء. رجوع به سَلمه... شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) سلیمان بن مهران الاسدی دماوندی کوفی. مشهور به اعمش. رجوع به اعمش دماوندی سلیمان بن مهران شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) سلیمان القافلانی. محدث است و عباس بن فضل از او روایت کند.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) سمیدع بن واهب الجرمی. محدث است.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) سویدبن عبدالعزیز. محدث است.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) سهل بن عبدالله بن یونس بن عیسی بن عبدالله بن رفیع تستری. رجوع به سهل... شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) سهل بن هارون بن راهبون فارسی دشت میشانی. رجوع به سهل... شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) سیدبن علی فخار. پیر ابوربیع کفیف مالقی اندلسی. رجوع به سید... شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) سیرافی. رجوع به یوسف بن ابی سعید الحسن بن عبدالله المرزبان السیرافی... شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) شاطبی. قاسم بن فیره بن ابی القاسم خلف بن احمد الرعینی الشاطبی الضریر. ابن خلکان گوید: او صاحب قصیدهء حرزالامانی و وجه التهانی در قراآت است و عدهء ابیات این قصیده 173 بیت است و در آن قصیده ابداعی تمام بکار رفته است و او...
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) شبویه. رجوع به عبدالله بن احمد مکنی به ابومحمد و ملقب به شبویه الرباطی المروزی شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) شجره البزّار. محدث است و از او بکربن مضر روایت کند.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) شرحبیل بن شریک المعافری. محدث است و از او حیوه بن شریح روایت کند.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) شمس الدین عبدالرحمن بن محمد. رجوع به ابن قدامه ابومحمد شمس الدین... و رجوع به عبدالرحمن.... شود.
