ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) روزبه بن المقفع. رجوع به ابن عبدالله.... شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) روزبهان بن ابی نصر بقلی شیرازی. رجوع به روزبهان... شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) رویم بن احمدبن زید(1) بن رویم بغدادی. یکی از کبار شیوخ تصوف در اواخر مائهء سیم و اوائل مائهء چهارم معاصر مکتفی و مقتدر عباسی است. و کنیت او را گروهی ابوبکر و بعضی ابوالحسین و برخی ابوشیبان گفته اند و رویم جدّ وی از...
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) ریغی بن عبدالله بن ابراهیم. قاضی اسکندریه بود و اولاد او نیز بدانجا همین مقام داشته اند.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) زکریابن یحیی بن صبیح. محدث است.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) زکی الدین عبدالعظیم بن ابی الاصبع. رجوع به ابن ابی الاصبع... و رجوع به عبدالعظیم... شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) زهیربن محمد بن قمیر مروزی. رجوع به زهیر... شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) زیادبن زیادبن جصاص. محدث است.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) زیادبن عبدالله بن طفیل بکائی. محدث است. وفات 183 ه . ق.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) زیلعی. رجوع به عثمان بن علی زیلعی... شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) زین الدین علی بن محمد بن علی عاملی. رجوع به علی... شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) سالم بن صفوان. رجوع به سالم... شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) سباع الموصلی. رجوع به سباع... شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) سبط الخیاط عبدالله بن علی. رجوع به عبدالله بن علی... و رجوع به سبط الخیاط... شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) السدوسی. او راست کتاب معانی القرآن. (ابن الندیم).
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) سدی. رجوع به اسماعیل بن عبدالرحمن مفسر معروف به سدی و مکنی به ابومحمد شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) سعدبن حسن بن سلیمان توراتی. رجوع به سعد... شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) سعیدبن ابی مریم. محدث است.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) سعیدبن جبیر. محدث است. رجوع به سعید... شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) سعیدبن راشد سمّاک. محدث است.
