ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) جُبّائی. رجوع به ابومحمد دعوان بن علی بن حماد... شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) جبیربن مطعم بن عدی بن نوفل. صحابی است. و رجوع به جبیر... شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) جریری. عطار نیشابوری در تذکره الاولیاء آرد: آن ولیّ قبهء ولایت آن صفی کعبهء هدایت آن متمکن عاشق آن متدین صادق آن در مشاهده بصیری شیخ وقت ابومحمد جریری رحمه الله علیه، یگانه وقت بود برگزیدهء زمانه در میان اقران(1) واقف بود و بر دقائق...
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) جزری. محدث است و شعیب از او روایت کند.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) جعبری. ملقب بتاج الدین. او راست: نظم الفرائض.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) جعفربن احمدبن حسین بن احمد قاری بغدادی. رجوع به جعفر... شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) جعفربن احمدبن حسین بن احمدبن جعفر سراج قاری. معروف به ابن سراج بغدادی. شاعر و ادیب. رجوع به جعفر... شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) جعفربن احمدبن علی قمی. محدث شیعی. رجوع به جعفر... شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) جعفربن محمد بن الحسین بن محمد بن موسی بن عبدالله بن الحسن بن علی علیهم السلام. شریف مکه. صاحب حبیب السیر گوید: در آن اوان که العزیز بالله اسماعیلی در مصر بر مسند عزّت تمکن داشت شخصی را که موسوم بود به بکجور والی مکه...
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) جعفربن محمد بن نصیر الخلدی. رجوع به جعفر... شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) جعفربن ورقاء الشیبانی. رجوع به جعفر... شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) جعفربن هارون بن ابراهیم دینوری. رجوع به جعفر... شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) جلال. رجوع به جلال ابومحمد... شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) جمال الدین عبدالله بن یوسف. رجوع به عبدالله بن یوسف بن احمدبن عبدالله بن هشام المصری و رجوع به ابن هشام جمال الدین ابومحمد عبدالله... شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) جنادبن واصل کوفی مولی بنی اسد. رجوع بجنادبن واصل... شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) جناده بن مروان الازدی. محدث است. او از حریزبن عثمان و از او محمد بن عوف روایت کند.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) جوالیقی. رجوع به اسماعیل بن موهوب بن احمد جوالیقی... شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) جوینی عبدالله بن یوسف بن عبدالله پدر امام الحرمین از علمای نشابور. مولد او به جوین از اعمال نیشابور است. او در موطن خویش ادب آموخت و آنگاه بنشابور نزد ابوالطیب سهل صعلوکی شد. و از آنجا بمرو رفت و ملازم قفال گردید و فقه...
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) جیزی. رجوع به ربیع بن سلیمان بن داود اعرج شود.
ابومحمد
[اَ مُ حَمْ مَ] (اِخ) حارث بن سعید. تابعی است.
