ابوقعیس
[اَ قُ عَ ؟] (اِخ) وائل بن افلح. عم رضاعی عائشه رضی الله عنها. صحابی است.
ابوقلابه
[اَ قِ بَ] (اِخ) رقاشی. عبدالملک بن محمد. از مشاهیر محدثین و زاهدی متقی بود و گویند شصت هزار حدیث از بر داشت و شبانه روز صد رکعت نماز می گذاشت. او به سال 276 ه . ق. به بغداد درگذشت.
ابوقلابه
[اَ قِ بَ] (اِخ) شیبه القیسی. محدث است و از سعید جریری روایت کند.
ابوقلابه
[اَ قِ بَ] (اِخ) عبدالله بن زید الجرمی ازدی. محدث است و او بشام درگذشت.
ابوقلابه
[اَ قِ بَ] (اِخ) عبدالملک بن محمد. رجوع به ابوقلابهء رقاشی شود.
ابوقماش
[اَ قُ] (ع اِ مرکب) بوقماش. رجوع به بوقماش شود.
ابوقماش
[اَ قُ] (اِخ) نام کتابی در احکام نجوم. || نام کتابی در نوادر ادب، از مبارک بن احمدبن المستوفی الاربلی.
ابوقمامه
[اَ قُ مَ] (اِخ) جبله بن محمد. محدث است.
ابوقمقام
[اَ قَ / قُ] (ع ص مرکب ،اِ مرکب) سپیدن. (مهذب الاسماء). شاید سیّد یا سِپش؟
ابوقنان
[اَ قَ] (اِخ) نام عابدیست.
ابوقنان
[اَ قَ] (اِخ) طلحه بن ابی قنان. محدث است و سعیدبن عبدالعزیز دمشقی از او روایت کند.
ابوقنینه
[اَ ؟] (ع اِ مرکب) و یثمر [ شجرالفلفل ] عناقید صغار احبها کحب ابی قنینه اذا کانت خضراء... (رحلهء ابن بطوطه ص 112). و معنی آنرا نیافتم.
ابوقیر
[اَ] (اِخ) قصبه ای در مصر سفلی، واقع در شبه جزیره ای بهمان نام، دارای 200 تن سکنه و بارانداز مجاور آنجا نیز بهمان نام موسوم است. در 1798 تا 1801 م. سه جنگ در آنجا وقوع یافت. جنگ اولی در بارانداز مزبور میان سپاهیان فرانسه و امیرالبحر برویس و...
ابوقیر
[اَ] (اِخ) شهری به الجزایر از اعمال اُران، در 12000 گزی مستغانم. صاحب 20960 تن سکنه و دارای آبهای معدنی است.
ابوقیس
[اَ قَ] (ع اِ مرکب) سگ. کلب. || شغال. (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی) (دهار). ابووائل. (مهذب الاسماء). || حمدونه. بوزینه. || مکیالی است خرد بوزن نصف ربع سدس مُدّ. || (از یونانی، اِ) مصحف ابوفایس.
ابوقیس
[اَ قَ] (اِخ) محدث است. او از مجاهد و از او ایمن بن نابل روایت کند.
ابوقیس
[اَ قَ] (اِخ) ابن اَسلت. شاعری است از عرب.
ابوقیس
[اَ قَ] (اِخ) ابن حارث بن قیس بن عدی قرشی. صحابی است از مهاجرین بحبشه. او احد و مشاهد دیگر را دریافت و بروز یمامه درجهء شهادت یافت. پدر او حارث از مستهزئین برسول الله است.
ابوقیس
[اَ قَ] (اِخ) ابن رباح. محدث است.
ابوقیس
[اَ قَ] (اِخ) ابن السائب. صحابی است.
