ابوقدامه
[اَ قُ مَ] (اِخ) عبیداللهبن سعید السرخسی. محدث است.
ابوقدامه
[اَ قُ مَ] (اِخ) عثمان بن محمد بن عبیداللهبن عبدالله بن عمر الخطاب. محدث است. او از عائشه بنت سعدبن ابی وقاص و از او خالدبن مخلد قطوانی روایت کند.
ابوقدامه
[اَ قُ مَ] (اِخ) محمد بن عبید الدولی. محدث است و از عبدالعزیزبن ابی حذیفه برادرزادهء حذیفه روایت کند.
ابوقدامه
[اَ قُ مَ] (اِخ) نعمان بن حمید. محدث است.
ابوقراد
[اَ قُ] (اِخ) سلمی. صحابی است.
ابوقرامیط
[اَ قَ] (اِخ) نام قریه ای به مصر از اعمال شرقیه.
ابوقران
[اَ ؟] (اِخ) از مردم نصیبین. او گمان میکرد در صنعت کیمیا بعمل اکسیر تام دست یافته است و وی را در نزد اهل این صناعت محل و اعتباری است و ابن وحشیه از او نام میبرد. او راست: شرح کتاب الرحمهء جابر. کتاب الخمائر. کتاب البلوغ. کتاب شرح الاثیر....
ابوقربه
[اَ قِ بَ] (اِخ) عباس بن علی بن ابیطالب، علیهم السلام. رجوع به ابوالفضل... و رجوع به عباس... شود.
ابوقربه
[اَ قِ بَ] (ع ص مرکب، اِ مرکب)کنیتی بعض اسبان عرب را.
ابوقرزان
[اَ ؟] (ع اِ مرکب) جرّی. هو الجرّی من السمک. (المرصّع). مارماهی.
ابوقرصافه
[اَ قِ فَ] (اِخ) جندره بن خیشنه بن نفیر الکنانی. صحابی است. و مسکن وی بفلسطین یا ارض تهامه بوده است.
ابوقرصافه
[اَ قِ فَ] (اِخ) واثله بن الاسقع. صحابی است.
ابوقره
[اَ قُرْ رَ] (ع اِ مرکب) حربا. آفتاب پرست. اسدالارض. بوقلمون. خامالاون. آفتاب گردک. حربایه. پژمره. خور. انگلیون. مارپلاس. ابوحذر. || تیهو. || عقاب. (مهذب الاسماء).
ابوقره
[اَ قُرْ رَ] (اِخ) مردی از خوارج پیشوای اباضیه. او بهنگام انتقال دولت از بنی امیه بعباسیان در شمال افریقیه خروج کرد و به سال 148 ه . ق. محمد بن اشعث از جانب خلیفهء عباسی بمحاربهء وی شد و ابوقره منهزم گشت و بمغرب اقصی گریخت و باز در...
ابوقره
[اَ قُرْ رَ] (اِخ) سعیدبن صدقه. محدث است و حمادبن زید از او روایت کند.
ابوقره
[اَ قُرْ رَ] (اِخ) سلمه بن معاویه بن وهب بن قیس الکندی. محدث است.
ابوقره
[اَ قُرْ رَ] (اِخ) عبدالمجید حمصی. محدث است.
ابوقره
[اَ قُرْ رَ] (اِخ) عبیدبن قیس والد مغیره بن ابی قره. تابعی است. او از انس و از او یحیی بن سعید روایت کند.
ابوقره
[اَ قُرْ رَ] (اِخ) عسل بن سفیان. محدث است.
ابوقره
[اَ قُرْ رَ] (اِخ) کثیربن شنظیر. محدث است.
