ابوقره
[اَ قُرْ رَ] (اِخ) کلابی. نام یکی از فصحای عرب. (ابن الندیم).
ابوقره
[اَ قُرْ رَ] (اِخ) موسی بن طارق الیمانی. از موسی بن عقبه و ابن جریح روایت کند.
ابوقریش
[اَ قُ رَ] (اِخ) نام قریه ای است به یک فرسنگی واسط در راه صعید، بر ساحل نهر قریش.
ابوقریش
[اَ قُ رَ] (اِخ) عبدالله بن غالب الحدانی. محدث است.
ابوقریش
[اَ قُ رَ] (اِخ) عیسی الصیدلانی. طبیب خاص مهدی خلیفهء عباسی و حظیهء او خیزران. او در اول به بغداد شغل صیدنه میورزید و علم او بطب ناچیز بود، لکین بصدفه و اتفاقی نیکو رتبهء طبابت خاصهء خلیفه یافت. و آن چنان بود که خیزران نالان شد و قاروره بکنیرکی...
ابوقریعه
[اَ قُ ؟ عَ] (اِخ) محمد بن عبدالرحمن. قاضی القضاه به سندیه. معاصر مهلبی وزیر. او در سرعت اجوبهء هزلیه اعجوبه ای بوده است. وفات به سال 366 ه . ق.
ابوقزاره
[اَ ؟] (ع اِ مرکب) مارماهی. جرّی. (المرصع).
ابوقزران
[اَ ؟] (ع اِ مرکب) مارماهی. جرّی. (المرصع).
ابوقزعه
[اَ قَ ؟ عَ] (اِخ) سویدبن حجیر الباهلی. او از اسقع بن الاسلع و از او شعبه روایت کند. (الکنی للدولابی). و باز دولابی این نام را با تمام نسب و نسبت آورده و گوید: تابعی است و از انس بن مالک و از او شعیب روایت کند.
ابوقسطس
[] (اِ) (مخزن الادویه). مصحف ابوفسطون.
ابوقشه
[اَ قِ شَ] (ع اِ مرکب) کپی. بوزینه. حمدونه. میمون. قرده. شادی. بهنانه. چز. بشوتن. مهنانه. درازدم. بوزنه.
ابوقصعل
[اَ قُ عُ] (ع اِ مرکب) عقرب. کژدم.
ابوقصیبه
[اَ بو؟ بَ] (اِخ) علی بن محمد بن علی. رجوع به علی بن محمد بن علی مکنی به ابی قصیبه شود.
ابوقضاعه
[اَ قُ عَ] (ع اِ مرکب) استر. بَغْل. قاطر.
ابوقطاس
[اَ قِ] (ع اِ مرکب) نام حیوانی دریائی. (نخبه الدّهر).
ابوقطبه
[اَ قُ بَ] (اِخ) سویدبن نجیح. محدث است و از یزید فقیر روایت کند.
ابوقطن
[اَ قَ طَ] (اِخ) عمروبن الهیثم بن قطن بن کعب القطعی. محدث است و از شعبه روایت کند.
ابوقطن
[اَ قَ طَ] (اِخ) قبیصه بن مخارق. صحابی است.
ابوقطیفه
[اَ قَ فَ] (اِخ) ابوالولید عمروبن ولید. شاعری است از قریش. عبدالله زبیر او را با عده ای دیگر از مدینه نفی کرد و او بشام شد و مدتی طویل بدانجا بزیست و در حنین وَطن مألوف اشعاری دلنشین دارد و بعض آن شعرها بعبدالله زبیر فرستاد و عبدالله اجازهء...
ابوقطیفه
[اَ قَ فَ] (اِخ) مولی نافع بن جبیر. محدث است و عبدالله بن جعفر از او روایت کند.
